امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
زسیل اشک چو نخل خمیده بر لب جویم

 

 

زسیل اشک چو نخل خمیده بر لب جویم

چه خوش بود بنشینم زعمر دست بشویم

فراق و درد و غم غصه و ملال و مصیبت

هجوم آورد از شش جهت هماره به سویم

گرفته هر نفسم را هزار درد نگفته

نه آن نفس که بنالم نه آن زبان که بگویم

بخاطر دل یارم کنم سکوت و گر نه

هزار ناله رود بر فلک زهر سر مویم

کبودی رخم از غربت علی ست که مردم

همه بجرم علی دوستی شدند عدویم

موّدت نبی و داستان غصب فدک را

نوشته اند به خّط سیه به مصحف رویم

برای گریه گهی سر نهم به دامن صحرا

گهی روم به اُحد گه کنار قبر عمویم

جهان به دیدۀ زینب سیاه دوباره

خدا کند که نبیند رخم به وقت وضویم

زدند هر سه سه نفر ثانی و مغیره و قنفذ

مرا که ختم رسل عطر خلد یافت زبونم

کشد شرار دلم شعله از سرودۀ (میثم)

از آن به حشر پناه وی و شفیعۀ اویم