امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
تنها نشد ززهر ستم آب، پیکرت

 

 

تنها نشد ززهر ستم آب، پیکرت

یک عمر ریخت آتش اندوه بر سرت

هر روز بود روز تو از دود آه شب

هر لحظه ریخت خون دل از دیدۀ ترت

چشمت زدور بود به ذریّۀ رسول

بردند سوی مقتلشان از برابرت

آن شب که شعله گشت زکاشانه ات بلند

یاد آمد از شکستن پهلوی مادرت

بردند دست بسته تو را چون علی، ولی

سیلی نخورد پشت در خانه همسرت

خصمت نگاه داشت سه ساعت به روی پا

دیگر نبود بسته دو بازوی خواهرت

تیغ ستم سه بار به قتلت کشیده شد

دیگر نخورد چوب به لب های اطهرت

بودند اهل بیت تو بعد از تو بس عزیز

دیگر اسیر خسم نگردید دخترت

این غم مرا کشد که به شهر مدینه نیست

جز بوسۀ نسیم به قبر مطهّرت

غربت نگر که پشت در بستۀ بقیع

صورت نهد به دامن دیوار، زائرت

در حیرتم چگونه کفن شد جنازه ات

چیزی نمانده بود زاندام لاغرت

(میثم) گدای تواست مرانش زکوی خویش

ای مهر و مه دو خاک نشین سائل درت