امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
تا چند کشم هر سو این قد کمانی را

 

تا چند کشم هر سو این قد کمانی را
ای مرگ بگیر از من یکباره جوانی را


جان می‌رود از دستم خون خوردم و لب بستم
باید ببرم در گور غم های نهانی را


در آرزوی مرگم افتاده برو بَرگَم
دارم ز جهان تنها این باغ خزانی را


یاد از پسرم آمد خون از بصرم آمد
دیدم بملاقاتم تا قاتل جانی را


مظلوم تر از من نیست گر هست بگویم کیست؟
آنکس که نهد در گور این قد کمانی را


در مسجد و در کوچه دیدیم من و حیدر
او غاصب اوّل را من سیلی ثانی را


بس راز بهم گفتیم تا هر دو پذیرفتیم
او خونجگر خوردن من اشک فشانی را


«میثم» چه نوا خواندی زین زمزمه سوزاندی
هم اسفل و اعلا را هم عالی و دانی را