امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
سال‌ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم

 

در مصیبت امام صادق

سال‌ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم 
آخر ای زهر جفا شعله زدی بر جگرم 
کشت منصور ستم پیشه ز بیداد مرا 
کاش می‌کرد دمی شرم ز جد و پدرم 
دلِ شب بود که دشمن به سرایم آمد 
برد از خانه برون وقت نماز سحرم 
سال‌ها داغ بنی‌فاطمه را می‌دیدم 
کس ندانست که یک عمر چه آمد به سرم 
من جگرپارۀ زهرایم و باید به چه جرم 
عوض گل جگر پاره برایش ببرم 
بارها تیغ کشیدند پی کشتن من 
بارها سیل بلا برد به موج خطرم 
دشمن آن لحظه که بر خانۀ من آتش زد 
یاد آمد ز غم مادر نیکو سیرَم 
دل شب خصم مرا برد به قصر منصور 
یاد از بزم یزید آمد و از طشت زرم 
«میثم» از تربت بی‌شمع و چراغم پیداست 
که چو جد و پدرم از همه مظلوم‌ترم