امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام ای ذکر خاص حق ثنایت

 

 

سلام ای ذکر خاص حق ثنایت

درود ای گفته احمد من فدایت

تو فرقانی تو یاسینی تو طاها

تو زهرائی تو زهرائی تو زهرا

تو حبل محکم حبل المتینی

امید رحمة للعالمینی

تو بسم الله سماواتت کتابند

تو خورشیدی و عالم آفتابند

جنان یک سبزه از دامان باغت

جهان یک شعله از نور چراغت

ملک موج لطیفی از نگاهت

فلک گردی حقیر از خاک راهت

حیات عشق از خون حسینت

بلندی خاک بوس زینبینت

شرافت مستمند صبح خیزت

حیا تصویری از ظلّ کنیزت

نیایش سائل بیت گِلینت

دعا را سجده بر خاک جبینت

مزار مخفی ات مخفی است در دل

سبک مغزان تو را جویند در گل

کرامت خشتی از قصر بلندت

سخاوت تا قیامت مستمندت

امامان آبرومند جلالت

امیرمؤمنان محو کلامت

محمّد (ص) عاشق راز و نیازت

خدا فخریّه دارد بر نمازت

ضمیر خلق، در آئینۀ تو

بهشت قرب احمد سینه تو

فلک در سیر خود کشتی، تو نوحی

ملک با آن لطیفی تن، تو روحی

مکان، عبد ذلیلی در ره توست

زمان مرهون عمر کوته توست

همه دشت کویرند و تو گلشن

همه شام سیه تو صبح روشن

همه تاریکی اند و تو چراغی

همه سوز درونند و تو داغی

تو نور قلب احمد خانۀ تو

تو شمع و انبیا پروانۀ تو

همه جسم ضعیفند و تو جانی

همه قطره تو بحر بیکرانی

تو دریا کشتی ات دل های آگاه

تو کوثر ساقی فیضت یدالّه

ملک یا حور یا آدم چه هستی

خدا داند خدا داند که هستی

جهان از رازها بس پرده انداخت

سر موئی تو را نشناخت نشناخت

تو سرّ ناشناس انبیائی

تو آن عبدی که سر تا پا خدائی

تو استاد و جهان دانشگه توست

تو قرآن و علی بسم الّه توست

الا ای مام باب آفرینش

همه ذریه ات ارباب بینش

تو چونان دختی ای دادار منظر

که باب خلقتت فرموده مادر

تمام آفرینش پای بستت

محمّد (ص) خم شد و بوسید دستت

تو ابر و انبیا باران فیضت

بهشت از آبرو داران فیضت

ولایت نوری از شمع وجودت

محبت تشنه ای در بحر جودت

خدا را طلعتت آئینۀ رو

نبی را روح مابین دو پهلو

گنهکاران چو رو در محشر آرند

همه چشم شفاعت بر تو دارند

به جز باب عنایات دری نیست

تو گرنائی به محشر محشری نیست

اگر گیرد کسی از خلق، دستی

تو هستی و تو هستی و توهستی

به محشر ناقه ات چون پا گذارد

برات عفو از هر سو ببارد

عقوبت در نگاهت سایه بانی

شفاعت ناقه ات را ساربانی

همه حوران به استقبال خیزند

برات عفو پیش پات ریزند

شود تا نازنین قلب تو خورسند

ببخشند و ببخشند و ببخشند

زمحشر بر فراز چرخ گَردون

ندا خیزد که این الفاطمیون

چنان گرد که از فرمان دادار

بگردد عفو دنبال گهنکار

به پیوند و به پیوند و به پیوند

بگردند و گنهکاری نجویند

بهشت خویش را تا درگشاید

خدا را خود شفیعی چون تو باید

تو سر تا پا بهشت مصطفائی

تو جانان علی مرتضائی

سرایت جنّت، ای خاکم به دیده

بهشت و شعلۀ آتش که دیده؟

که دیده باغ جنت بر فروزد

که دیده حور در اتش بسوزد

چه گویم با که گویم منطقم لال

که قرآن شد به بیت وحی پامال

چه نیکو با تو همدردی نمودند

که با آتش در بیتت گشودند

عدو حق ذوی القربی ادا کرد

زقرآن قل هو الّه را جدا کرد

امیر مؤمنان جان داد آن روز

که پشت در زدی فریاد جان سوز

چو مولا یافت پهلوی تو خستند

بگفتا آه رکنم را شکستند

در اینجا بسته نطق (میثم) تواست

سخن کوچک تر از شرح غم تواست