امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ریزدم ز درج دهن گوهر

 

ریزدم ز درج دهن گوهر

در ثنای دختر پیغمبر
فاطمه که یذهب عنکم را

گفته در طهارت او داور
فاطمه که شخص پیمبر را

جان پاک آمده در پیکر
فاطمه که سینه و دستش را

بوسه زد ز مرتبه پیغمبر
مست فیض سینة او احمد

محو علو ودانش او حیدر
زهره‌ای که سینة آن جنّت

جنّتی که چشمۀ آن کوثر
مادری که دختر او زینب

دختری که بر پدرش مادر
دفتر مدیحة او، قرآن

خالق یگانه ثناگستر
فخر مرتضی بچنین بانو

وجد مصطفی ز چنین دختر
کاخ عصمتش بزمین برپا

تاج عزّتش بفلک بر سر
جان کفر از او شده در آتش

نخل دین ز وی شده بارآور
باب او بخلق جهان هادی

شوی او به جّن و ملک رهبر
نور او به ارض و سما ظاهر

روی او به نور خدا مظهر
چون خدا نبود ورا همتا

گر علی نبود بر او همسر
زن مگوی و از همه مردان

بنگرش بمرتبه بالاتر
نی عجب که قنبر او بخشد

جبرئیل را بدعا شهپر
نی عجب که قنبر او بخشد

نی عجب که فضّۀ او نازد

بر فرشتگان جنان یکسر
نی عجب که زینب او گردد

بر ولّی مطلق حق یاور
نی عجب که سائل درگاهش

بر سر سپهر نهد افسر

نی عجب که محسن او گیرد

دست خلق را بصف محشر
من که‌ام که مدح ورا گویم

باشد این وظیفۀ پیغمبر
اشک ماتمش همه دم جاری

قبر مخفیش همه جا در بر
بعد مصطفی بدو خدمت شد

پاس حقشناسی از این دختر
پهلویش شکست به ضرب پا

سینه‌اش شکافت ز میخ در
تازیانه و بدن زهرا

وای من چگونه کنم، باور
ای خطی ز دفتر مدح تو

سورۀ مبارکۀ کوثر
از چه در بهار جوانی شد

قامتت خمیده، تن لاغر
از چه در سیاهی شب مخفی

خاک تیره گشت تو را بستر
رفتی و علی شد بی مونس

رفتی و حسن شده بی‌مادر
از سرشک دیده و خون دل
نخل «میثمت» شده بارآور