رفتـی مــرا بــه وادی غــم واگـذاشتی
تنهـای من! مـرا ز چه تنهـا گذاشتی؟
یادش به خیر باد که نه سال پیش بود
آن شب که تو به خانۀ من پاگذاشتی
حوریـۀ بـهشت علـی! نیمههـای شـب
رفتی سوی بهشت و مرا جاگذاشتی
یـــاسین مــن! چـقــدر غریبـانه از وطن
رفتی و سر به دامـن طاهـا گذاشتی
کـردی بـه هـر نفس طلب مـرگ از خدا
تــا داغ خــویش بـر جگـر مـا گذاشتی
گــردون بـه دیـدهام چـه قـدر زشت گشته بود
آن شـب کـه سـر بـه سینـۀ صحرا گذاشتی
تاننگرم چه با تو شده،دست خـویش را
هنـگام مــرگ بـــر رخ زیبـــا گـذاشتی
هرکس نهد زخویش نشانی،تو بعدخود
یک قبر بینشـانه بــه دنیــا گذاشتی
دار و نـــدار مـن همــه رفت و بـرای من
تنهــا چهـــار کـودک خـود را گذاشتی
گفتـــی ز داغ فــــاطمـه و سینـــۀ علــی
«میثم!»چه داغها که به دلها گذاشتی