امروز جمعه ، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
نسیم سرخ خدا بوی بهمنم صدبار

 

 

نسیم سرخ خدا بوی بهمنم صدبار

لطیف تر بود از باد صبحگاه بهار

شکفته تا گل لبخند باغبان دیدم

به اشک شوق فرو شسته شد زچشمم خار

زمین به موج نگاه فرشتگان شده غرق

سپهر گشته زرحمت سحاب گوهر بار

زسرخ رویی ما آسمان شکفت که ما

به خون زآینه خویش شسته ایم غبار

سزد که ناز فروشد به گلشن فردوس

فرشته ای که بگردد به گرد این گلزار

خیال سیر ریاض به خون نشسته ما

حیات مرده دلان گر شود عجب مشمار

دو چشم خود نکند باز برفلک هرگز

اگر مسیح بر این خاک پاک یابد بار

دراز عمری این باغ گشته معلومم

که سبزتر شده هر سال دامنش از پار

چراغ آه دل ما چو پرتو خورشید

شراره ای شد و سوزاند هستی شب تار

به خنده داد ندا منهر بامداد ظفر

که برنیاید دیگر شب از دل کهسار

الا الا که دیار فرشتگان است این

مباد دیو در آید در این خجسته دیار

اگر چه دیو برفت و فرشته و بازآمد

مباش خواب که دیواست همچنان بیدار

مگر شود تن ما جمع جمع نقش زمین

مگر رود سرما فرد فرد بر سردار

که سر برآرد از شهر نور تاریکی

که باز گردد آن روزگار دیگر بار

به صبح دولت بیدار بخت ما سوگند

که بود تیره تر آن روزگار از شب تار

هنوز دولت بیدار بخت ما سوگند

که بود تیره تر آن روزگار از شب تار

هنوز هست به خاطر در این بلند بهشت

که دست دیو زخون فرشته بود نگار

به یاد داری روزی همین مدینه عشق

به جاهلیت پیش از رسول بود دچار

به یاد داری تقوا و علم و فضل و هنر

شراب خواری و رقص و فساد بود و قمار

به یاد داری هر کس که دم زحق می زد

سزاش بودی حبس و شکنجه و آزار

حجاب و عفت و تقوی در آن امارتننگ

صفا و پاکی و ایمان در آن حکومت عار

هرآنچه منکر بودی به چشمشان معروف

چنانچه می شد معروف بینشان انکار

چو آتشی که به دستش نگاه باید داشت

نگاهداری دین بود همچنان دشوار

نه خنده داشت لبی نه سرور داشت ولی

نه روز روشن آرامشی نه در شب تار

خدا گواست که میدان ژاله را دیدیم

که ناله می زد بر ژاله اش هزار هزار

بسا مساجد کز خون عاشقان شد رنگ

زمین و منبر و محراب تا در و دیوار

به یاد داری صحن امام هشتم را

که شسته گشت زخون مطهر زوار

به تربتی که بر آن بوسه میزدی جبریل

گلوله بود که میریخت از در و دیوار

ریاض فیضیه و لاله های پرپر را

هماره خاطره اش را به خاطرت بسپار

فرشتگان به خون خفته بهشت قمند

گواه آن همه ظلم و جنایت و کشتار

اگر زخاطرت آن روزگارها رفته

جنایت شب شیراز را به یاد بیار

اگر نبود سلیمان خدای داند و بس

که اهرمن به کجا میرساند آخر کار

اگر نبود مسیحا و معجز سخنش

چو مرده بود همین نام ما به سنگ مزار

اگر نبود خلیل الله و گلستانش

هنوز آتش نمرود می کشید شرار

به زنده بودن آن کشته می برم حسرت

که کرد هستی خود را در این طریق نثار

به تیغ نور برآمد زغرب خورشیدی

که ریخت نورش بر تیرگی شراره نار

زآسمان وطن تک سوار نور آمد

زمین تیره ما گشت مطلع الانوار

چو مهر بر لب ما نقش بست خنده نور

که کرد اهرمن شوم شب فرار فرار

به فتح خیبرگویی که ذوالفقار به دست

رسید شیر خداوند حیدر کرار

دمید صبح بلند ظفر به همت صبر

امام آمد و اسلام یافت استقرار

در انتظار بمانید تا به یُمن ظفر

شود حکومت او وصل بر حکومت یار

دعای «میثم» در فجر انقلاب این است

که در رکاب امام زمان کند پیکار