امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
مصطفی جان جهان است و بود فاطمه جانش

 

 

مصطفی جان جهان است و بود فاطمه جانش

زهی آن جان گرامی که فدا باد جهانش

آنکه جبریل، گه خواندن او صاف جلالش

لرزد و تاب تکلّم دهد از دست، زبانش

عقل کل، صورت او سینۀ او بوسد و بوید

که بود روی خدایش که بود بوی جنانش

آسمان گو بشکافد جگر دشمن او را

که شهاب آمده پیکان و هلال است کمانش

شهریایان جهان را به گدائی نپذیرد

آن گدائی که در خانۀ زهراست مکانش

می نهد پای جلالت به سر بال ملائک

ناقۀ او که بود در کف جبریل عنانش

انّما آیه ای از قصّۀ تطهیر و جودش

هل اتی سوره ای از دادن یک قرصۀ نانش

تا ننازد به خود آدم که منم اشرف عالم

حق به گلزار جنان فاطمه را داد نشانش

فخر موسی است که در دست عصا گیرد و آید

به بیابان مدینه، شود از شوق شبانش

چه بگویم به مدیحش چه بخوانم به ثنایش

که خدا کوثر و تطهیر فرستاده به شانش

در صف حشر بگو شعله کشد آتش دوزخ

شیعۀ فاطمه در دست بود خطّ امانش

این همان سّر خدائی ست که از کلّ خلایق

داشته پیش تر از خلق، خداوند نهانش

اوست آن لیلة قدری که کسش قدر نداند

گر چه گردند زمان ها همه شهر رمضانش

این همان است که مرهون کرم بوده و باشد

همه آباء جهان و همه ابناء زمانش

خانۀ شیر خدا محو دعا مات نمازش

مسجد ختم رسل مات سخن محو بیانش

آن که افکنده علی را زکلامش به تحیّر

چون شناسند به علم و خرد و وهم و گمانش

عرش و فرش و ملک و جنّ و بشر حوری و غلمان

همه گویند ثنا هم به نهان هم به عیانش

گر به حیدر نگری همسر او دار و ندارش

ور زاحمد شنوی دختر او روح و روانش

دین بود زنده به خلق نبی و بازوی حیدر

هر دو نازند به زهرا که هم این است و هم آتش

ریزد از دوستی فاطمه، باران معاصی

همچو نخلی که سرازیر شود برگ خزانش

میهمانخانه زهراست همه عالم هستی

که نشستند همه خلق خدا بر سر خوانش

رحمت و عفو خدا دور زند گرد سر او

که بود روز جزا چشم محمّد نگرانش

کاهی از محنت او را نکند کوه تحمّل

که بهم میشکند قامت از این بار گرانش

صلوات همه از پیر و جوان تا صف محشر

به علی بی ابیطالب وزهرای جوانش

مصطفی دل دهد از دست که هنگام تکلم

شنود بوی خدا از نفس مشک فشانش

مسجد و کوچه و خانه همه جا سنگر او شد

داشت تا جان به کف و بود به تن تاب و توانش

به علی دوستی فاطمه نازم که در این ره

مانده بر سینه و بازو دو مدال و دو نشانش

اسوۀ شیعه بود فاطمه در خطّ ولایت

تا به دل شوق نماز است و لب بانگ اذانش

شیعۀ فاطمه آنست که پیوسته بجوشد

خون زهرا و حسین بن علی در شریانش

شیعۀ فاطمه از سیلی باطل نهراسد

گِرد حق گردد و  باکی نبود از سرو جانش

شیعه خاک قدم آل علی را نفروشد

گو جهان را همه بخشند کران تا به کرانش

پدر و مادر و ذریِّۀ ما تا صف محشر

به فدای پدر و شوهر و مام و پسرانش

(میثم) این گونه حمایت کند از مکتب زهرا

تا بود طبع و بیان و قلم و دست و زبانش