امروز یکشنبه ، ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
مخمر شد به اشک و خون دل آب و گلم اینجا

 

 

مخمر شد به اشک و خون دل آب و گلم اینجا

کجا روم هر جا روم باشد دلم اینجا

جهان دریای ظلمت بود هر جا پای بنهادم

به این وادی سفر کردم که باشد ساحلم اینجا

تهی دستم تهی دستم ولی امید وار استم

که مقبول تو افتد گریه ناقابلم اینجا

به سویت دست بالا برده ام چون نخل خشکیده

مگر با آب اشکی باز بخشی حاصلم اینجا

کم از خار رهی بودم ولی باغ گلم کردی

نگاهت کرد با آن بی کمالی کاملم اینجا

نشستم در دل پشت دیوار حریم تو

گدای خانه بر دوشم که باشد منزلم اینجا

بجای آنکه فردایم بری در آتش دوزخ

بسوزان آب کن مانند شمع محفلم اینجا

از آن دریای اشک شوق گشته چشم گریانم

که حل گردد بیک لبخند تو صد مشکلم اینجا

چه مهمان بدی هستم دریغا ای دل غافل

که دستم را گرفتی باز از تو غافلم اینجا

الهی «میثم» بی دست و پا هستم قبولم کن

فقیرم دردمندم مستمندم سائلم اینجا