امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
مهر و مه آیتی از مصحف رخسار تواند

 

 

مهر و مه آیتی از مصحف رخسار تواند 
اختران نقطـۀ «تطهیـر» بـه دیوار تواند 
تـو یـم مــوج‌زن رحـمت نامحـدودی 
عفـو احسان و کرم، گوهـر شهوار تواند 
دامـن پـاک تو گلخانۀ سرسبز خداست 
ای که سادات دو عالم، گل بی‌خار تواند! 
شجرالاخضـرِ انــوار خـدا، قامت توست 
عصمت و عفت و ایمان و حیا، بار تواند 
ذکرهـا سوختــۀ آتـش پنهــان درون 
اشک‌هــا شیفتــۀ چشـمِ گهربار تواند 
ما که هستیم که باشیم گرفتار غمت؟ 
سینــه چاکـان خـداوند، گرفتار تواند 

چار فرخنده ملک، بیـن ملایک علَمند 
در صف حشر، همین چار علمدار تواند 
مریم و هاجر و حوا و خدیجه، هر چار 
چشم بسته ز جنان در پی دیدار تواند 
هرچه گل داشت خداوند، به دامان تو ریخت 
شاهـدم لالـه‌رخــانی کـه بـه گلزار تواند 
مرتفعْ‌خانه خشت و گلت از ذکر خداست 
آدم و جـن و مـلک، سائـل در بـار تواند 
طایرانـی کـه گشودنـد سحـر بال عروج 
همـه پرسوختــۀ شمـع شب تـار تواند 
همه گل‌های جنان جامه دریدند به تن 
جـان و دل باختـۀ بـوذر و عمـار تواند 
دشمنـان دست گشودنـد بـه آزار شما 
دوستـان بی‌خبـر از حالِ دلِ زار تواند 


هم تو بیدار غم و درد و فراقی همه شب 
هم غـم و درد و فراقند که بیـدار تواند 
به تو شد حمله و دیدند و نمودند سکوت 
شک ندارم که همه قاتلِ خونخـوار تواند 
اشکِ پنهان، غم ناگفتـه، شررهای فراق 
در دلِ خلوتِ شب، هر سه پرستار تواند 
چـاه اسـرار علی سینۀ بشکسته تـوست 
غصه‌هـای تـو همـه محـرمِ اسـرار تواند 
حملـه بردنـد به تو اهل مدینۀ افسوس 
دیـدم آنجـا در و دیـوار، فقط یار تواند 
نه فقط «میثم» دلسوخته گرید ز غمت 
فاطمیـون همـه تـا حشر، عزادار تواند 

غلامرضا سازگار