امروز یکشنبه ، ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
من کی ام خاری به دامان گلستان شما

 

 

من کی ام خاری به دامان گلستان شما

آب شیرین خورده با گلهای خندان شما

همچو گرد رفته بر بادی به هر سو گشته ام

تا نشستم بر سر خاک بیابان شما

آن حباب خالیم کافتاده در دامان موج

متصل گشتم به دریای خروشان شما

جلوه حسنی که موسی در دل سینا ندید

پیش من بی برده سر زد از گریبان شما

ملک هستی را به زیر پای استغنا نهم

تا بود دست من مسکین به دامان شما

درد و درمان، شادی و غم، عزت و ذلت خوش است

چیست حکم و چیست رای و چیست فرمان شما

در جنان رو آورم یا در جحیم افکنند

هر کجا باشم نباشم جز ثناخوان شما

باکی از دوزخ ندارم گر چه هستم دوزخی

خویش را افکنده ام در بهر غفران شما

من کی ام تا جان ناقابل کنم قربانتان

هر چه جان جان آفرین دارد به قربان شما

تا که آرد دست سوی سفره احسانتان

آفرینش را خدا خوانده است مهمان شما

می کند با گردش چشمی جهنم را بهشت

گر نگاهی افکند از دور سلمان شما

«میثم» بی دست پا گوید چه در اوصافتان

باشد اوصاف شما آیات قرآن شما