مـن حـامــل ســلام سـران بریـدهام
مادر!سؤال کن که بگویم چه دیدهام
داغ حسین تو کمرم راشکسته است
تیر شکسته یا که کمـان خمیدهام؟
جانم بـه لب رسیده در این ره هزاربار
تـا در کنـــار تـربت جــدم رسیـدهام
جــز آب تیغ و نیـزه و شمشیر کوفیان
آبـی ندادهانـد بــه گلهـای چیدهام
بـار غمی کز آن کمر آسمان شکست
من باقدخمیده به دوشم کشیدهام
از لحظــهای کــه چشـم بــه دنیا گشودهام
نـاز غم حسیـن بـه جانـم خریـدهام
مــن داغــــدار فـاطمـۀ چــارسالــهام
سوغات،گشته پیرهن آن شهیدهام
در زخــمهـای آبله گمگشتـه پای من
از بس بــه روی خار مغیلان دویدهام
هـم گریه بر حسین تو کردم قدمقدم
هـم لحظـهلحظه خنـدۀ دشمن شنیدهام
در قتلگــه چو کـوه، مقـاوم بُـدم، ولی
در مجلس یــزیـد، گریبــان دریـدهام
«میثم» به سوز سینه از آن سوخته که من
آتـــــــش درون سیـنــــــــۀ او آفــــــریــدهام