امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
مـن از شـام زفـاف خـود فـدایی علـی بـودم

 


فدایی علی

 

 

مـن از شـام زفـاف خـود فـدایی علـی بـودم

 

از اینکه می‌کنم جان را فدای دوست خوشنودم

 

علـی گـر شوهر من هم نبودی بین دشمن‌ها

 

به عنـوان حمـایت از امـامم حـامی‌اش بـودم

 

بـرای یـاری تنهـا امـامـم گــرچــه تنهـایم

 

گرفتم جان خود بر کف چه باک از آتش و دودم

 

بـرای خـاطـر او حـبس کـردم ناله‌هــایم را

 

اگـرچـه از هجـوم درد، یک لحظـه نیـاسودم

 

نگفتم با علی با من چه در آن کوچه شـد امّا

 

نشد از او نهـان گــردد لبــاس خــاک‌آلودم

 

به جسم خسته و سقط‌جنین و دست بشکسته

 

خـدا داند چگونـه سـوی مسجـد راه پیمودم

 

چنـان سنگ مصیبت بـر سرم بارید از هرسو

 

کـه در سـن جوانی بیشتـر از پیر، فـرسودم

 

خـدا صبرت دهـد ای رهبـر تنهـای تنهایم!

 

حلالم کن! حلالم کن! که شد هنگام بدرودم

 

هزاران کـوه غم بر شانه دارم باز از آن شادم

 

که بازویم شکست و بند از دست تو بگشودم

 

از آن «میثم» به نظم جان‌گدازش ذاکر ما شد

 

که در هر بیت، مضمونی به مضمون‌هاش افزودم