امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
من آن سیمرغ بی نام و نشانم

 

 

من آن سیمرغ بی نام و نشانم

که در موج فضا بی آشیانم

زخاک کوی جانان دانه چیدم

که آب زندگی دارد بیانم

فرو ریزد به جان خُشک مغزان

شرار از برق شمشیر زبان

به آوائی که می پیچد به گردون

در افلاک معانی دُر فشانم

ثنای یکّه بانوی دو عالم

بودذ در هر نفس روح بیانم

زاعماق دل گم گشت قبری

رسد آوای آن جان جهانم

که در پهنای دارالملک هستی

من آن بانوی فرد جاودانم

منم زهرا که در میدان تقوی

بهین پیروز و اول قهرمانم

منم استاد دانشگاه عصمت

که هر عصر است روز امتحانم

منم شب زنده دار بی غذائی

که سائل سیر خفت از قرص نانم

منم آن مادری کز بهر اسلام

چو زینب شیرزن می پرورانم

حیا تصویر سیمای کنیزم

ادب نقش غلام آستانم

بزرگ انبیا شد دست بوسم

امیرمؤمنان شد مدح خوانم

نشد یکبار در دوران عمرم

که از خود مستمندی را برانم

فدک دادم که نامحرم نبیند

گا رخسار در چادر نهادم

ولی نامحرمم سیلی چنان زد

که محرم هم نبیند بعد از آنم

شما ای رادمردان پاک زن ها

که دانستید اینک داستانم

مرا در خانه ام مظلوم کشتند

ولی از این شهادت شادمانم

که هر فرد مسلمان سربلند است

به زیر سایۀ قد کمانم

من از فردی که باشد یار مظلوم

حمایت می کنم تا می توانم

به روی خاک قبرم اشک ریزد

ولیّ عصر (عج)، پور مهربانم

که مادر، داد مظلومیتت را

از این بیدادگرها می ستانم

به (میثم) بیش از این دارم عنایت

که نظم او بود سوز نهانم