امروز چهارشنبه ، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
مگو که بی خردم هیچکس نمی خردم

 

مگو که بی خردم هیچکس نمی خردم

کرامت تو به بالای دست می بردم

اگر جدا کنی از خود مرا، کم از صفرم

و گر کنار تو باشم فزون تر از عددم

گدایی درت از خلق، بی نیازم کرد

که در سؤال کسی جز تو را صدا نزدم

هزار بار شدم غافل از تو دیدم باز

فزونی کرمت سوی این حرم کشدم

زکثرت کرمت ای رئوف اهل البیت

خجالتی که کشیدم هماره می کُشدم

زهی کرامت و لطفت که دعوتم کردی

بجای آنکه گذاری به سینه دست ردم

مرا میان سگان درت پناه بده

و گر نه گرگ گنه حمله کرده می دردم

بهای یک ثمن بخس هم ندارم لیک

به لطف خویش امام رئوف می خردم

مرا به گلبن عشقش پناه داد رضا

اگر چه نیست به جز مشت خار در سبدم

نهاده ام به روی خویش نام «میثم» را

بهانه ایست قبولم کند، اگر چه بدم