امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیستم من هفت چرخ نور را شمس الضحّایم

 

کیستم من هفت چرخ نور را شمس الضحّایم

مظهر جود خدا شمع وجود مصطفایم

سرو باغ آرزوهای علیِّ مرتضایم

قلب قرآن، رکن دین، روح خرد، جان دعایم

بحر علم و کوه حلم و دست جود کبریایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرّضایم

من به ملک جان و ملک دین و ملک دا رعیمم

من کتاب الله را طاها و نور و حا و میمم

من به چشم اهل معنی وجه رحمان الرّحیمم

من به خیل سالکان حقّ صراط مستقیمم

من چراغ و چشم سلطان سریر ارتضایم

من کریم ابن کریم ام من جواد ابن رضایم

بوی عطر جنّت آید از غبار کاظمینم

از سنین کودکی فرمانروای عالمینم

هفت خورشید سپهر معرفت را نور عینم

پای تا سر مجتبی سر تا به پا جدّم حسینم

باب هادی نازنین فرزند مصباح الهدایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

من به زنجیر محبّت قلب عالم را گرفتم

در کرامت ارث آبای مکرّم را گرفتم

در بیان از اهل منطق فرصت دم را گرفتم

جان مأمون، قدرت یحیی بن اکثم را گرفتم

گه به استدلال محکم، گاه با نطق رسایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

در فضا مأمون یکی بازِ شکاری کرد راهی

ماهیی را صید کرد از دامن ابر و سیاهی

بود قصدش امتحان از مخزن سرّ الهی

گفتمش از ابر و تبخیر و هوا و صید ماهی

داد هوش از دست پیش دانش بی انتهایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

من امام کلّ خلقت بوده ام پیش از ولادت

من زعیمم کشتی توحید را بعد از شهادت

ابر و موج و بحر و ماهی داده بر فضلم شهادت

عادتم جود و کرامت بوده در اوج سیادت

هم کرامت و هم جود می باشد گدایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

صحبتم زنگ غم از آیینه ی دل می زداید

صورتم در چشم اهل دل خدا را می نماید

خنده ام باب جنان را بر خلایق می گشاید

چشمم از ریحانه، حسنم از رضا دل می رباید

جان شیعه زنده می گردد به صحن با صفایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

من به خلق آسمان، اهل زمین باب المرادم

من فروغ دیده ی خیرالنّسا خیر العبادم

من به خیل دوستان و شیعیان زاد المعادم

من کریمم من عطوفم من رئوفم من جوادم

من به وقت جود با بیگانگان هم آشنایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

سالها سوز درون خسته شمع محفلم شد

از جفا و فتنه ی عبّاسیان خون بر دلم شد

عاقبت در خانه ی دربسته یارم قاتلم شد

در جوانی با شرار زهر حلّ مشکلم شد

من که از خلق زمین و آسمان مشکل گشایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

گشت از زهر ستم یک باره قلبم پاره پاره

سوختم تا شد نفس در سینه ی تنگم شراره

ظلم مأمون شد به دست دخترش اجرا دوباره

رنج ها بردم دمادم فتنه ها دیدم هماره

در سرا، جان دادم و شد عالمی ماتم سرایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

سالها پیوسته کوه غم به روی شانه بردم

شد دلم دریای خون از خونِ دل هایی که خوردم

همچو گل کز شاخه می گردد جدا کم کم فسرده

مثل بابایم رضا در شهر غربت جان سپردم

قاتل نامهربان هم گشت گریان از برایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم

گل در ایّام بهاران مثل من پرپر نگردد

همسری مسموم زهر کینه همسر نگردد

مثل من در خانه یاری بی کس و یاور نگردد

وای بر چشمی که بر مظلومی من تر نگردد

سوز و شور و اشگ «میثم» شد همه وقف عزایم

من کریم ابن کریمم من جواد ابن رضایم