امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیستم من فاطمــه محبـوبۀ جان‌آفرینـم

 

 

کیستم من فاطمــه محبـوبۀ جان‌آفرینـم 
جنــۀالاعـلای قــربِ رحمـۀ للعـالمینم 
لیلۀ القدری که کس غیر از خدا قدرش نداند 
معنــی «انا فتحنـــا»ی امیــرالمؤمنینم 
مادر پیغمبران از شخص آدم تا محمّد' 
بانــوی مـلک خـدا در آسمان‌ها و زمینم 
از ازل پیشانــی توحیــد را بــودم ستاره 
تا ابـد انگشـتر ختــم رســالت را نگینم 
ذات حق کرده اراده تا که باشد یک حسینش 
ور نه ریزد تا صف محشـر، حسین از آستینم 
آن جناب مریـم عـذرا و این یکتـا مسیحش 
این مـن و ایـن یـازده عیسـای عیساآفرینم 

راستـی رکـن همه ارکان عالم کیست؟- حیدر 
در حقیقـت مـن همـان رکـن امـام راستینـم 
ایـن عجب نبْوَد چو پا در عرصۀ محشر گـذارم 
عفـو جوشــد از یسـار و رحمـت آید از یمینم 
سجـده و والشمس و واللیـل دخـان و عادیاتم 
کوثر و تطهیر و قـدر و فجـر و نور و یا و سینم 
هم به سیرت مصطفی فرموده در شأنم «فداها» 
هم به صــورت گفتــه صــورت‌آفرینم، آفرینم 
در حقیقت عبد حق خوانده، سپس گویید مدحم 
گرچــه فــوق مــدح خلــقِ اوّلیـن و آخرینم 
گاه مـی‌خوانند حــورم، گــاه مـی‌گویند انسان 
هر چه باشم بهتر از آن، هر چه هستم فوق اینم 
عصمتـم، زهـدم، عفافم، کعبه‌ام، رکنم، طوافم 
مـام نفس مطمئنـه، قـلب تقـوا، جـان دینـم 


نی عجب گر چشم حق در من بیند روی حق را 
نیستـم هرگـز خـدا امـا خـدا را جانشینم 
مرتضی در من خدا را دید با چشم خدایی 
مـن خدا را دیده‌ام هر گاه حیدر را ببینم 
شب که همچون کوکب دُرّی جمالم می‌درخشد 
تــا فــلک انــوار ثــارالله خیــزد از جبینم 
هـم نبــوت را یگانــه چشمــۀ عین‌الحیاتم 
هـم ولایـت را فـروزان آیــت حــق الیقینم 
بهتریـن ســادات عالــم: چـار بانوی بهشتی 
مـن میـان چـار سـادات بهشتــی، برترینـم 
ایستـادم روی پـا چـون کوه، بر حفظ ولایت 
سیل اگر سیلی زنـد، آن نیستم کز پا نشینم 
بستـه دست حـق زمام آسمان را در کمندم 
کوردل دشمن که پشت در ستاده در کمینم 

این حمایت از علی، این ضربه‌های دست دشمن 
آن شــرار آتــش و ایـن خطبه‌های آتشینم 
بـا وجـود آنکــه در راه علــی اولْ شهیـدم 
پیش‌تـر از مـن فــدا گردیــد طفـلِ نازنینم 
یـک مدینـه دشمـن و یـک خانۀ آتش‌گرفته 
کس نبود آنجا به جز دیوار و در یار و معینم 
من که پیغمبر «فداها» گفت در حقم، همانا 
اولیــن یـــار فـــداکار امیـــرالمؤمنینم 
دست دادم لیک بند از دست مولایم گشودم 
تا بداننــد اهــل علـم حامی حبل المتینم 
من شدم نقش زمین، بردند مولا را به مسجد؛ 
آه یـارب تــا قیــامت از امـامم شـرمگینم 
من بـه یـاری علی «میثم» مقـاوم ایستـادم 
شد خجـل مسمـار آهن، پیشِ عزمِ آهنینم 

 

غلامرضا سازگار