امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیست زهرا آنکه ختم انبیا را کوثر است

 

کیست زهرا آنکه ختم انبیا را کوثر است

چیست کوثر هدیه حق هستی پیغمبر است

لیلة القدر خدا روح دو پهلوی رسول

جان قرآن قلب دین رکن وجود حیدر است

مادر سادات، ناموس خدا، کفو علی

بانوی هر دو سرا خاتون روز محشر است

نام او کوثر بدان معنی که او دخت رسول

مدح او امّ ابیها کو نبی را مادر است

هیچ کس جز او نپرورده به دامن دو امام

دامن او مشرقِ دو مهرٍ گردون پرور است

گر چه نامی نامیش در پنج تن آمد علم

در میان چارده معصوم زهرا محور است

با وجود مریم و حوّا، خدیجه، آسیه

از همه زنهای جنّت فاطمه بالاتر است

دختری پروده چون زینب که در صبر و رضا

صابران را پیشتاز و سالکان را رهبر است

کیست زهرا لیلة القدری که قبر مخفیش

کعبۀ کعبه، صفای مروه، روحِ مشعر است

ماه رخسارش علی را وجه ربّ العالمین

مصحف رویش محمّد (ص) را کتاب دیگر است

هر که راه او نپوید تا ابد گمراهیش

هر که خاک او نشد در حشر خاکش بر سر است

کیست زهرا کفو بی کفو امیرالمؤمنین

آنکه او را اوّلین مرد دو عالم همسر است

کیست زهرا آنکه قبر مخفیش در قلب ماست

کیست زهرا آنکه مهرش جانِ جان در پیکر است

کیست زهرا آنکه در عالم در مزارش گم شده

در درون تربتش پنهان جهاد اکبر است

سینه و دست و جبینش بوسه گاه مصطفی

حجره اش معراج بابا بیت، بیت داور است

روی مستورش سماوات العلی را آفتاب

قبر پنهانش به کلّ خلق سایه گستر است

نسل او روییده همچون گل در اقطاع زمین

دامنش چون آسمان هر لاله اش یک اختر است

بی سبب نبود اگر امّ ابیها خوانیش

مکتب ختم رسل پاینده از این دختر است

یا محمّد (ص) احترامش کن، در آغوشش بگیر

کوثر است این، کوثر است این، کوثر است این، کوثر است

ملک داور مرتفع، بیتی که زهرا بانویش

قلب احمد ژرف دریایی که اینش گوهر است

قبلۀ جان نبی باب الولای فاطمه است

بی سبب نبود که چشم انبیا بر این در است

تازیانه خوردن و پاس علی را داشتن

در فضیلت فتح احزاب است و بدر و خیبر است

فاطمه تنها ولی تنها طرفدار علیست

خانۀ او حجرۀ او بستر او سنگر است

ای در و دیوار شاهد باش فردا، فاطمه

مادر اوّل شهید از عترت پیغمبر است

ای غلاف تیغ شرمی دست، دست فاطمه است

تو نمی دانی که این دست خدا را یاور است

ضربۀ دستی که از آن گوشواره بشکند

چون کند با صورتی کز برگ گل نازکتر است

باورم ناید که زهرا پشت در افتد ز پا

کوثر مولاست این یا مرغ بی بال و پر است

در وفای فاطمه این بس که تا روز وفات

روی سیلی خورده اش مخفی ز چشم شوهر است

فاطمه داغ پدر دیده است، دلجویی ببین

تازیانه تسلیت، گل، شعله های آذر است

گریۀ یک عمر کافی نیست بهر فاطمه

چشم «میثم» بعد مردن هم ز خون دل تر است