امروز چهارشنبه ، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
خاطرم را قصه ای بس جان فزاست(کرامتی از حضرت رضا علیه السلام)

 

خاطرم را قصه ای بس جان فزاست

داستانی از کرامات رضاست

داستانی خوش تر از دُرِّ عَدَن

خوب تر از جان شیرین در بدن

داستان دو برادر در سفر

او سراپا خیر و این یک بود شر

آن یکی دارای تقوا و عفاف

این یکی سر تا قدم غرق خلاف

هر دو بودند از محبّان رضا

هر دو زوّار خراسان رضا

آن یکی در بین ره محو خدا

این یکی مست گناه از ابتدا

از قضا دست قدر در کار شد

آنکه بود اهل گنه بیمار شد

لحظه لحظه گشت حال او خراب

قطره قطره همچو شمعی گشت آب

نخل عمرش بی برو بی برگ شد

روحش از پیکر برون با مرگ شد

با کتابی خالی از حسن عمل

عاقبت افتاد در کام اجل

زائرین با محنت و رنج و فسوس

رحم آوردند و بردنش به طوس

در حریم خسرو گردون مطاف

با دو صد امّید دادنش طواف

در خراسان گشت مدفون پیکرش

کس ندانستی چه آمد بر سرش

با چنان جرم و گناه بی شمار

بود بر حالش برادر غصّه دار

کای برادر با چنین جرم عظیم

چون کند با تو خداوند کریم؟

از قضا در خواب دید او را شبی

صورتش همچون درخشان کوکبی

عفو حقّ گردیده او را سرنوشت

قبر او گردیده باغی از بهشت

گفت ای جان برادر این جلال

با چنان اعمال می بودمت محال

آن عمل، این باغ زیبا، قصّه چیست؟

فاش برگو این کرامت لطف کیست

گفت این لطف امام هشتم است

آنکه جرم خلق در عفوش گم است

فاش می گویم که با مقراض مرگ

شد چو اعضای وجودم برگ برگ

زآتش خشم اجل افروختم

پای تا سر شعله گشتم سوختم

آب غسل و دست غسّالم به تن

گشت آتش وای بر احوال من

می زدندم تازیانه دو ملک

آتش از تابوت می شد بر فلک

چون مرا بردند در صحن رضا

غرق رحمت گشتم اندرز آن فضا

شعله های خشم بر من گل شدند

رعدها آوازه ی بلبل شدند

تا بگردانند جسمم را همه

دور قبر آن عزیز فاطمه

دیدم آن مولا ستاده در حرم

سوی زوّارش بود چشم کرم

هاتفی گفت ای گرفتار و اسیر

دامن فرزند زهرا را بگیر

ور نه چون بیرون روی از این مزار

باز گردی بر عذاب حقّ دچار

چشم بگشودم سوی آن مقتدا

اشک ریزان می زدم او را صدا

کای به سویت خلاق آورده پناه!

روسیاهم روسیاهم روسیاه

رحم بر حال تباهم یا رضا

بی پناهم بی پناهم یا رضا

هر چه آوردم برون آه از نهاد

یوسف زهرا جوابم را نداد

هاتفم گفت ای سراپا اضطراب

گر که می خواهی تو از مولا جواب

نام زهرا را ببر در محضرش

ده قسم او را به حقّ مادرش

لاجرم آهی کشیدم از جگر

گفتم ای ریحانه ی خیر البشر!

تا نرفتم از درت دستم بگیر

جان زهرا مادرت دستم بگیر

نام زهرا را چو بردم بر زبان

اشگ مولا گشت بر صورت روان

برد سوی آسمان دست دعا

گفت ای عفو تو فوق هر خطا

بارالها بنده ات در این حرم

بر زبان آورد نام مادرم

بگذر از جرم و کناه او همه

عفو کن او را به جان فاطمه

نام زهرا عاقبت اعجاز کرد

حق در رحمت به رویم باز کرد

یا رضا عبد گنه کار توام

مجرمی در بین زوّار توام

من هم سر تا قدم جود و کرم

در حضورت نام زهرا می برم

ای همه چشم امیدم بر درت

یک نگاهم کن به جان مادرت

حیف، زهر قاتلت، بی تاب کرد

پیکرت را قطره قطره آب کرد

چشم در راه جوادت دوختی

سوختیّ و سوختیّ و سوختیّ

بر فلک می رفت آهت یا رضا

حجره ات شد قتلگاهت یا رضا

در درون حجره ی در بسته ات

حبس می شد ناله ی آهسته ات

کاش بالای سرت معصومه بود

نُقل بزمت اشگ آن مظلومه بود

دیده ها لبریز اشگ غربتت

گریه ی «میثم» نثار تربتت