امروز جمعه ، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
هر لحظه کز فراق رخت عمر ما گذشت

 

 

بند اوّل

هر لحظه کز فراق رخت عمر ما گذشت

یک عمر درد و محنت و رنج و بلا گذشت

جان کندن مدام بود بی تو زندگی

این احتضار بود که از عمر ما گذشت

ای پیر نسل های جوان ای امام ما

باز آیین که بی تو به امت چها گذشت

روز تو در هدایت و ارشاد و رهبری

شب های تو به گریه و اشک و دعا گذشت

این خط مشی تواست که آموختی به ما

باید زجان همیشه برای خدا گذشت

بعد از ولی عصر نذیر تو کس نیافت

دوران عمر چرخ کهنسال تا گذشت

عالم شناخت اسوه صبر و شهامتت

روزی که در نجف پسرت مصطفی گذشت

داد تو در جهان اروپا نفوذ کرد

فریاد انقلاب تو از آسیا گذشت

خورشید این قیام فروزنده تر شود

نام تو با گذشت زمان زنده تر شود

بند دوّم

خاموشی و گرفته جهان را صدای تو

«عالم پر است از تو و خالی است جای تو»

از داغ تو که بر جگر عالمی نشست

بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو

دستی که بر شفات گرفتیم سوی حق

یکباره کوفتیم به سر در هوای تو

ای بهشت فاطمه خفته زجای خیز

گرید هنوز چشم جماران برای تو

بعد از زیارت نبی و خاندان او

واجب بود زیارت صحن و سرای تو

دادم زدست عمر عزیز و زهرا حیف

خونی نداشتم که بریزم به پای تو

«زین پس خدا کند که شود صرف عمر من»

«هر لحظه در ثنای تو و در رثای تو»

ای زنده از نماز شبت جان عالمی

خاموش شد چگونه صدای دعای تو

آن امشب که در مقام دعا یافتیم تو را

آماده بر وصال خدا یافتیم تو را

بند سوّم

رفتی به غرفه های جنان پا گذاشتی

یاران خویش را به جهان جا گذاشتی

ای ناخدا به حق خدا با کدام جرم

ما را به موج حادثه تنها گذاشتی

سوزنده تر زداغ شهیدان جنگ بود

داغ دلی که بر جگر ما گذاشتی

هر کس که رفت سوخت زداغش قبیله ای

تو داغ خویش بر دل دنیا گذاشتی

دنیا به دیده همه تاریک شد چو شب

روزی که سر به دامن صحرا گذاشتی

خاک زمین و روی تو باور نمی کنیم

آن روز سر به دامن زهرا گذاشتی

بالله که انقلاب تو فانی نمی شود

هر چند خود به ملک بقا پا گذاشتی

چون مصطفی که خواند علی را وصی خویش

تو جای خویش خامنه ای گذاشتی

خورشید اگر چه گشت نهان آفتاب ماند

در سایه زعامت او انقلاب ماند

بند چهارم

تنها نه در عزای تو چشم زمان گریست

آه از زمین شراره زد، و اسمان گریست

تا آفتاب روی تو در ابر خاک رفت

پوشید روزگار سیاه و جهان گریست

در آسمان ملائکه و در بهشت حور

در گام گام خاک زمین انس و جان گریست

پر شد بهشت فاطمه از اشگ فاطمه

گویی که بر تو فاطمه در آن مکان گریست

سوگند می خورم به امام زمان قسم

در ماتم تو چشم امام زمان گریست

امت طواف کرد به گرد جنازه ات

گاه طواف با همه تاب و توان گریست

آن مادری که گریه به فرزند خود نکرد

از دست داد طاقت و تا پای جان گریست

توحید در فراق تو آه از جگر کشید

اسلام در مصیبت تو هم چنان گریست

ما قطره ها به یاد تو دریا گریستیم

از آن گریستیم که بعد از تو زیستسم

بند پنجم

آزاده ای که بود گرفتار خال دوست

آزاد گشت و رفت به کوی وصال دوست

بیمار شد چو دیده بیمار دوست دید

شد پای تا به سر همه محو جمال دوست

دردا که از سپهر ولایت غروب کرد

ماهی که گشته بود سراپا هلال دوست

عنقای قاف عشق قفس را شکست و رفت

پر زد به قبله ابدیت به بال دوست

یک لحظه بیم راه زدشمن به دل نداد

یکدم تهی نگشت دلش از خیال دوست

هم چون علی زپنجه دنیا و اهل آن

دامن کشید و گفت که ما بیم و خال دوست

ای سرو راست قامت تاریخ ای امام

ای قامت بلند تو را اعتدلال دوست

امروز قدر و عزت و مجد و جلال ماست

مرهون تو قسم به مقام و جلال دوست

تو عشقی و زآب و گل ما نمی روی

ای رفته از نظر زدل ما نمی روی

بند ششم

از داغ تو که آب دل سنگ خاره شد

گوئی نفس به سینه یاران شراره شد

آثار مرگ در رخت آنروز شد عیان

کز زهر قطعنامه دلت پاره پاره شد

هر همسر شهید به فرزند خود گریست

گفتا یتیم طفل یتیم دوباره شد

بر آسمان دیده بتاب ای مه امید

کز اشک ما زمین همه غرق ستاره شد

بردی زجد خویش علی ارث درد و رنج

غمهای تو به سینه برون از شماره شد

بی چاره کرد داغ تو ما را خدا گواست

ای آن که از نگاه تو هر درد چاره شد

از داغ تو چگونه نسوزد وجود ما

جائیکه پاره پاره دل سنگ خاره شد

بستند راه کرب و بلا را به سوی ما

اینک به ما مزار تو دار الزیاره شد

برگرد تربتت همه با هم دعا کنیم

این راه بسته را به دعا بلکه واکنیم

بند هفتم

بت را شکست با تبر داد بت شکن

با داد زد به هستی بیداد بت شکن

افتاد در همگان سوز تیر ماه

تا داد جان به نیمه خرداد بت شکن

بت را شکست و بتکده را کعبه کرد و رفت

بالله قسم نمیرود از یاد بت شکن

گوئی هنوز بر سر طاغوت شرق و غرب

ریزد هماره آتش فریاد بت شکن

ای آسمان بگرد و بزن بوسه روز و شب

بر خاک مادری که چنین زاد بت شکن

عمرش دراز باد کو که تا صبح روز حشر

بر نسل ها پیام فرستاد بت شکن

برخیز ای خلیل بگو آفرین که کرد

توحید راز بتکده آزاد بت شکن

بت ها دوباره لرزه براند امشان فتاد

زیرا تبر به خامنه ای داد بت شکن

او رهنمای خلق خلق به جای امام ماست

آئینه تمام نمای امام ماست

بند هشتم

گردون چو دید پیرو راه پیمبرت

پیوسته ریخت آتش اندوه بر سرت

تو باغبان عشقی و از ما سلام باد

بر لاله های پرپر در خون شناورت

سرچشمه کربلای وطن گشت و تو حسین

هفتاد و دوشهید به خون خفت در برت

این عاشقان خفته به خوند هر طرف

حر و حبیب و قاسم و عباس و اکبرت

بر پاره های دل نکند آتش آنچه کرد

داغ مطهری به روان مطهرت

یاد آرم از فراق رجائی و باهنر

دو زنده یاد کشته در خون شناورت

گرید به چاره کشته محراب دیده ام

یا در غم بهشتی پیوسته یاورت

چون شد که مرگ خویش طلب کردی از خدا

ای زنده عالم از نفس روح پرورت

تو رنج اهلبیت به میراث برده ای

این است سرّ خون جگرها که خورده ای

بند نهم

هرگز نمرده است و نمیرد امام ما

وجه خداست آن مه گردون مقام ما

فریاد او زحنجره نسلها بلند

شمشیر او گرفته کمین در نیام ما

او غرق در خدا شد و ما غرق در غمش

بر حضرتش درود خدا و سلام ما

هرگز نمیرد آنکه بود زنده از دمش

توحید ما و مکتب ما و پیام ما

گفتار و خط و ایده و مشی و مرام اوست

گفتار و خط و ایده و مشی و مرام ما

باشد هماره در صف قد قامتش به پا

تا روزگار دولت قائم قیام ما

بیتی است بس بلند تو گوئی که گفته اند

در وصف ما و عمر بلند امام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

پایان انقلاب به سیر زمانه نیست

این بحر رحمتی است که آنرا کرانه نیست

بند دهم

ای آنکه انقلاب تو آفاق را گرفت

ابر فراق ماه رخت را چرا گرفت

هندو، نه، بت پرست نه، آتش پرست نه

در ارتحال تو بشریت عزا گرفت

تنها بهشت فاطمه از تو صفا نیافت

ایران زنهضتت شرف کربلا گرفت

روزی که خاک سینه غمگین خود گشود

جسم تو رانه، هستی ما را زما گرفت

آنشب که کرد روح تو بر آسمان عروج

آنشب که در دل همه داغ تو جا گرفت

احمد کنار پیکر پاکت به گریه گفت

«بیمار بستری من امشب شفا گرفت»

دست اجل که جسم تو را قبض روح کرد

روح تو را نه هستی ما را زما گرفت

ای خضر راه عشق که در وادی فنا

آزادگی زدست تو آب بقا گرفت

بر تشنگان چشمه وصلت نظاره ای

ما را نمانده جز جگر پاره پاره ای

بند یازدهم

بازآ که دوباره در ره عشق تو جان دهیم

ای پیر ما بیا که بپاست جوان دهیم

باز آ دوباره با خم ابرو اشاره کن

تا هست خویش را برهت رایگان دهیم

تنها نه پا برون نگذاریم از رهت

راه تو را به مردم عالم نشان دهیم

بازآ دوباره بر شب هجران ما بتاب

تا از زمین فروغ به هفت آسمان دهیم

عالم به ما زداغ تو دادند تسلیت

ما نیز تسلیت به امام زمان دهیم

زیبد که در عزات بگرییم آن قدر

تا نقد عمر خویش به آب روان دهیم

گر در تمام عمر ببارد بلا بما

حاشا که لحظه ای به عدویت امان دهیم

از مکتبت رفوزه نخواهیم بازگشت

صدبار اگر در آتش و خون امتحان دهیم

فریاد انقلاب تو تکبیر آفتاب

در دست ماست تیغ جهانگیر آفتاب

بند دوازدهم

آرام دل که با دل آرام دیده بست

آرام ما ربود و دل عالمی شکست

آن سرو قامتی که قیامش قیامتی است

از پای اوفتاد و جهان در غمش نشست

با دست ما بر آن بدن پاک خاک ریخت

دنیا همیشه دون بودو روزگار پست

باور کنم که نیست دگر بین ما امام

باور کنم که رفتم امید دلم زدست

ای شب شکن بتاب از آن سوی آسمان

آتش فکن به جان سیاهان شب پرست

مادر نزاد چون تو که با دست اقتدار

تیغ آورد برون زکف زنگیان مست

آرام زی به باغ جنان با ضمیر شاد

تا صبح حشر دست خدا یار نهضت است

از رشته رشته کفنت خیزد این پیام

گر بین خلق نیست خمینی خدای هست

«میثم» دوباره خواب به دشمن حرام شد

همسنگر امام وصی امام شد