امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
حال که ای همسفر، بی تو سفر می‌کنم

 

 

حال که ای همسفر، بی تو سفر می‌کنم

زاد ره خویش را، خون جگر می‌کنم


تیره کنم صبح را، شعله زنم شام را

ز آنکه شب خویش را، بی تو سحر می‌کنم


بی‌کفن و چاک چاک پیکر تو نقش خاک

چاک بدل می‌زنم خاک به سر می‌کنم


من که ز آغاز عمر بی تو نکردم سفر

خیز و نگه کن ببین با که سفر می‌کنم


هر قدمم می‌زنند، نام تو را می‌برم

هر طرفم می‌کشند، بر تو نظر می‌کنم


هر خطر آید به پیش، بر دل و جان می‌خرم

در عوض از دخترت، رفع خطر می‌کنم


گر بگذارد عدو لحظه‌ای آسوده‌ام

زخم تو را شست و شو، ز اشک بَصر می‌کنم


ای پسر مادرم من نه تو را خواهرم؟

مثل تو پیش بلا سینه سپر می‌کنم


گفتة «میثم» به خلق، سوز دگر می‌دهد
روز جـزا مـن به او، لـطف دگر می‌کنم