گفتم از درد نهان یار به من میگوید
یا که مخفی به حسین و به حسن میگوید
نه حسین و نه حسن راز غمش داد خبر
نه به زینب نه به فضّه نه بمن میگوید
نه ز محسن نه ز صورت نه ز سینه نه ز دل
نه زبازو نه ز پهلو نه ز تن میگوید
گوش او ناله جانسوز مرا میشنود
چشمهایش به من از ضعف بدن میگوید
هر گه از پیکر آزرده او میپرسم
عوض او در و دیوار سخن میگوید
نقش هر غصّة او پیش دو چشم تر من
قصّهها از غم و اندوه و محن میگوید
آنچه را با حسنین و به من و فضّه نگفت
شب غسل بدنش خون کفن میگوید
حق زهرا همه شد غصب و، زبان «میثم» لعن بر طایفة عهد شکن میگوید