امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده

 

 

غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده

هلال را به سر نیزه وقت ظهر که دیده

هلال و ظهر و سرنیزه و تلاوت قرآن

مصیبتی است که ما دیده ایم و کس نشنیده

روا نبود که از هم جدا شویم من و تو

چرا سر تو زمن زودتر به کوفه رسیده

به نیزدار بگو چند گام پیش تر آید

که چند بوسه بگیرم از این گلوی بریده

به حیرتم که هنوز آفتاب مانده و خورشید

به چهره پرده زخاکستر تنور کشیده

دو روز پیش، جبین تو را زسنگ شکستند

چرا زصورتت امروز خون تازه چکیده

به جان فاطمه (س) دریاب جان فاطمه ات را

که رنگ چهرۀ او همچو آفتاب پریده

کنار محمل و دستم نمی رسد به سر نی

مرا ببخش که قدّم زبار غصه خمیده

به نخل (میثم) اگر آتش است سوز تو دارد

که جز شرار دل از این درخت میوه نچیده