ای سامـرهات قبلـۀ دل کعبۀ جانها
ای سفرۀ احسان تو پیوسته جهانها
ای عبد خداوند و خداونـدِ زمانها
ای پایۀ قدر و شرفت فوق مکانها
آگاه ز اسـرار عیانهـا و نهانهـا
کوتاه به مدح تو و وصف تو زبانها
****
ای روی تو در بزم ازل شاهد و مشهود
وی آمده ساجد به خدا بر همه مسجود
هـم قبلـۀ حاجاتـی و هم حجت معبود
هم حمدی و هم احمد و هم حامد و محمود
غیر از تو کـه باشد پدرِ مهدی موعود
مهدی که بهـار آرد در فصلِ خزانها
ای جان جهان ای همه جانها به فدایت
ای نـام نکویت حسن ای حسنِ خدایت
خورشیــد پنــاه آرد در ظـلِّ لــوایت
امضــای عبــادات همـه مهـر ولایـت
بالاتــر از آنــی کــه بگوینــد ثنایت
بر اوج جلالت نرسـد وهـم و گمـانها
در وصـف تــو اشیـاء زبانند زبانند
جز مدح تو را خلق نخوانند نخوانند
گلهای جنان بیتـو خزانند خزانند
بــا آنکــه مقـام تـو نـدانند ندانند
پیوستــه رواننـد رواننــد رواننــد
تـا دور مـزار تـو بگردنـد روانها
بـوی خـوش جنـت ز غبـار قدم توست
عیسای مسیح آنچه که دارد ز دم توست
حاتم که کریـم اسـت، گدای درم توست
تو دست خدا هستی و هستی کرم توست
تنهـا نـه فقـط سامـرۀ دل حـرم توست
هـر جـا نگرم از تو عیان است نشانها
تــو درِّ گــرانمایــۀ دَه بحـر کمالی
تـو مهـر فــروزانِ سمــاواتِ جـلالی
تـو عبـد، ولـی عبـد خداونـد جمـالی
احمد رخ و حیدر ید و صدیقه خصالی
دوم حسـن از حسـن خـدای متعـالی
ای شاهد حسن ازلت چشم زمانهـا
ای خلق سماوات و زمین خاک در تو
ای چــار علــی آمـده جد و پدر تو
ای منتقـــم آل محمّــد پســر تــو
پیوستــه ســلام از طـرف دادگـر تو
بـر مهـدی و بـر نرجس نیکو سیر تو
مهدی که بوَد در کف او خط امانهـا
ای در جگـر شیعه شررهای غم تو
ای ارث تـو از مادر تو عمر کم تو
با آنکه بـوَد عـرش به ظلِّ علم تو
خـم شـد کمـر چـرخ ز بار الم تو
دارند به یادت همه در سینه فغانها
با آنکه وجودت همه جا تحت نظـر بـود
از نـور تـو لبریـز دل جـن و بـشر بـود
وز علم تـو دشمن را احسـاس خطر بود
هر جا که خبـر بـود، فقط از تو خبر بود
پیوسته تو را قوت و غذا خون جگـر بود
پر بود دلـت روز و شب از درد نهـانها
افسوس که شد گلشن عمـر تـو خزانی
آه ای جگرت سـوخته از سـوز نهانی
دادنـد تــو را زهـر در ایـام جـوانی
جان شـد به لبت از ستم دشمن جانی
شد کار محبـان ز غمت مرثیهخـوانی
جوشید شرار از نفس مرثیهخوانهـا
بگذار که بـا سـوز جگـر یـار تـو باشم
بگـذار کـه پیوستــه گرفتـار تـو باشم
هر چند که خوارم چه شود خار تو باشم
افتــاده بــه خـاک ره زوّار تـو باشم
بــا مهــدی موعـود عـزادار تو باشم
هـر چنـد بوَد شرح غمت فوق بیانها
مـن «میثمـم» و شیفتـۀ دار شمــایم
مـداح شمـا نـه سـگ دربـار شمایم
یـک عمـر گـدای سر بـازار شمایم
خود هیچم و بـا هیچ، خریدار شمایم
گفتـم کـه شـوم یار شما، عار شمایم
دارم بـه سـر شانه بسی کوه زیانها