امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای رسول خون اولاد رسول

 

 

ای رسول خون اولاد رسول

ای بتول پاک دامان بتول

مام ایمان خواهر حقّ الیقین

دخت زهرا دخت قرآن دخت دین

کربلا تا صبح محشر زنده ات

صبر حیران، بردباری بنده ات

کبریا را آفتاب طلعتی

چارده معصوم در یک صورتی

تو امیرالمؤمنین را دختری

هم حسینی هم حسن هم حیدری

حنجر خشکیده ات نای علی

دختر زهرا و زهرای علی

ای حسین و کربلا حیران تو

انبیا و اولیا گریان تو

پیشتر از آنکه آیی در وجود

عشق بر خاک درت برده سجود

بودی از روز ولادت با حسین

اشک چشمت بست نقش یا حسین

عاشق پیش از ولادت سوخته

چشم بر روی برادر دوخته

تا که گشتی با برادر روبرو

دل به او دادی و دل بردی از او

فاطمه چون جان در آغوشت فشرد

بی برادر لحظه ای خوابت نبرد

از همان اوّل سر دوش نبی

تو حسینی گشتی و او زینبی

از شب میلاد خود یار حسین

در عروسی هم عزادار حسین

ای امامت را حیات از صبر تو

کربلای دیگر ما قبر تو

آنچه ما گفتیم تو آن نیستی

کیستی تو کیستی تو کیستی

عقل ها دیوانه و شیدائیت

راز خلقت در دل زهرائیت

کیستم من کیستم من کیستم

آنکه گوید مدح تو من نیستم

خوانده ام با ذوق و احساسم تو را

مصلحت نبود که بشناسم تو را

زین سبو گرمست آگاهی شوم

همچو عمّان زینب اللّهی شوم

خلق غرق نور مصباح تواند

چارده معصوم مدّاح تواند

بی تو هرگز کربلا معنی نداشت

ملّت اسلام عاشورا نداشت

بی تو در اسلام اسلامی نبود

از حسین و کربلا نامی نبود

گر چه هفتاد و دو داغت پیر کرد

خطبۀ تو عشق را تفسیر کرد

ای نهان در موج خون قرآن تو

دوست و دشمن همه حیران تو

ای به مقتل خصم را داده شکست

ای شهیدت را گرفته روی دست

بر تن در خاک و خون آمیخته

سایه بان با موی درهم ریخته

در یم خون با نگاه فاطمه

هر چه دیدی بود زیبایی همه

بود زیبا آن تن غلطان به خاک

بود زیبا آن گلوی چاک چاک

زخم دشمن در رضای دوست بود

بود زیبا چون برای دوست بود

ای سپهر اختران دلفروز

ای هلاکت جلوه گر در نیم روز

شیر دخت شیر حق لب باز کن

کربلای دیگری آغاز کن

از کلامی برق ظالم سوز شو

با زبان حیدری پیروز شو

از غم و درد و ملال خود بگو

هر چه خواهی با هلال خود بگو

با هلال خود بگو چون کرده ای

قلب سنگ کوفه را خون کرده ای

گر چه ثارالله می نالد به تو

بر فراز نیزه می بالد به تو

با زبان کار دو صد شمشیر کن

صوت قرآن ورا تفسیر کن

زنده کن بار دگر اسلام را

کربلا کن کوفه را و شام را

ای درون جسم تو جان حسین

ای حسین از تو تو از آن حسین

شعله بر گردون فکنده آه تو

نیزه و مقتل زیارتگاه تو

حیف گرگان بر جگر چنگت زدند

جای عرض تسلیت سنگت زدند

ای بنی الزّهرا بر آید دادتان

از چه مانده در گلو فریادتان

دختر قرآن و کعب نی کجا

عمّۀ سادات و بزم می کجا

کوچه های شام فردا شاهدند

سنگها گویند زینب را زدند

اشگهای غربتت را دیده اند

جای همدردی به تو خندیده اند

گرد راهت بود بر صورت نقاب

سایه بانت بود هجده آفتاب

کاش ظلمت می گرفت ایّام را

تا نمی دیدی دوباره شام را

محملت تا وارد دروازه شد

داغهای بی شمارت تازه شد

باز دشمن ننگ خود تجدید کرد

عمّۀ سادات را تبعید کرد

قسمتت این بود تا در شهر شام

بیکس و تها شود عمرت تمام

سوزم از این غم که با آن رنج و درد

هیچکس در شام تشییعت نکرد

مخفی از یاران چو زهرا مادرت

دفن شد تنهای تنها پیکرت

تا بود روشن چراغ تربتت

صورت ما و غبار غربتت

صبر حیران تا ابد از صبر تو است

گریه «میثم» نثار قبر تو است