امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای کتاب ثنای تو قرآن

 

ای کتاب ثنای تو قرآن

وی ثنا گسترت خدای جهان
حسن یزدان به چهرت پیدا

سرّ هستی به سینه‌ات پنهان
دشمنی با تو تلخ‌تر از کفر

دوستی با تو خوشتر از ایمان
بارش رحمت تو بی‌آغاز

دفتر مدحت تو بی‌پایان
دل شیر خدا ز تو روشن

جان ختن رسل تو را قربان
خانة خاکی تو قبلة دل

حجرۀ کوچک تو کعبۀ جان
خادم کوی فضّه‌ات حوری

عاشق روی قنبرت غلمان
قصّه عصمتت نه حدّ سخن

گفتن مدحتت نه کار بیان
بذل یک نان تو کند نازل

سورۀ هل اتی علی الانسان
کیستی تو که مصطفی می‌گفت

جان بابا فدات فاطمه جان
کیستی ای تجلّی توحید

کیستی ای حقیقت ایمان
کیستی ای محبتت جنّت

کیستی ای عداوتت نیران

کیستی ای فراق تو همه درد

کیستی ای وصال تو درمان
کیستی تو که در هجوم ستم

آمدی حافظ امام زمان

برتر از درک و دانش همه‌ای
چه بخوانم ترا که فاطمه‌ای
ای به شخصت خدا رسانده سلام

وی نبی پیش پات کرده قیام
خجل از قصة غمت تاریخ

سرفراز از شهادتت اسلام
چهره‌ات نوربخش قلب علی

سینه‌ات بوسه‌گاه خیرالانام
همه زنها تو را کنیزِ کنیز

همۀ مردان تو را غلامِ غلام
خاکسار درت فقیر و غنی

جان نثار رهت خواص و عوام
مست و دیوانة مناجاتت

ساکنان فلک به شب هنگام
عمر هستی به پیش عمر کَمَت

همچنان آفتاب بر لب بام
مهر تو در دل علی دائم

مدح تو بر لب رسول، مدام
دختر اطهر و بزرگ رسول

مادر یازده امام همام
باید از آن پدر چنین دختر

زیبد از این ائمه اینسان مام
ز آن پیمبر تو را درود درود

زین امامان تو را سلام سلام
ای بیان نبی همیشه به لب

وی زبان علی هماره به کام
من چه آرم به مدح و منقبتت

که خدایت نهاده فاطمه نام
مصطفی سینة تو را بوید

کز تو بوی خدا رسد به مشام
می‌رسد از مزار گمشده‌ات

به هر آزادۀ این خجسته پیام
سر سپردن به پای دوست، حلال

دست دادن به دست غیر، حرام

آنکه گیرد ز فاطمه تعلیم
پیش ظالم نمی‌شود تسلیم
تو بهین دخت سیدالبشری

کفو یکتا ولیّ دادگری
روح بین دو پهلوی احمد

پاره پیکر پیامبری
به چه خوبان کنند وصفت را

که ز هر خوبتر تو خوبتری
تو به بستان بزم حلم، گلی

تو به نخل بلند علم، بَری
تو به آینده و گذشته گواه

تو ز هر وصف خوب تو خوبتری
تو نبی را چراغ چشم و دلی

تو علی را ستارۀ سحری
همگان ذرّه‌اند و تو خورشید

دگران دیگرند و تو دگری
زن پاکیزه را توئی اسوه

مرد آزاده را تو راهبری
پدر از تو همیشه مفتخر است

چون تو کز او هماره مفتخری
تو چه نخلی که تا جهان برپاست

از ثمرهای نور باروری
تو چه مرد آفرین زنی بالله

که فراتر ز وهمِ  هر بشری
تو چه حسنی که همچو حسن خدای

همه جا پر فروغ و مستری
تو چه ماهی که برتر از مهری

تو چه نجمی که بهتر از قمری
تو به هیجده بهار از چه سبب

پیر گردیده عازم سفری
بین یارانت از فراموشی

همچو اشک فتاده از بصری
شهر تنگ است بهر گریة تو

که تو در کوه و دشت رهسپری
در ره حفظ جان شوهر خویش

شاهد مرگ نازنین پسری

از خداوندگار و خلق مدام
به تو محسنت درود و سلام
ای کلام تو آیت محکم

وی پیام تو در وجود حَکَم
قطره آبی ز چشمه‌ات هستی

کف خاکی ز مقدمت آدم
به هوای تو عقل دیوانه

به حریم تو روح نامحرم
همگان سائل درت، ما نیز

دگران برخی رهت، من هم
تا کنم از فضائل تو بیان

تا زنم از مدایح تو رقم
نطق کوتاه و الکن است زبان

دست لرزان و عاجز است قلم
از غلامیت سرفراز عیسی

به گنیزیت مفتخر مریم
جان فدای تنت نفس و نفس

سر نثار رهت قدم به قدم
قامت دین ز خطبه‌های تو راست

کمر کفر ز احتجاج تو خَم
مدح خوانت خدای بی همتا

دست بوست پیمبر اکرم
عدم از یک نظاره‌ات هستی

هستی از یک اشارۀ تو عدم
طَرف هستی به بخششت کوچک

عمر گیتی به شکر لطف تو کم
آن بهشتی، که شد ز بوی خوشت

گلشن جان مصطفی خرّم
در مقامی که خواجة لولاک

می‌زند دمبدم ز وصف تو دم
من و مدح تو وای اگر فردا

بشمارند مدحتم را ذم
چه کنم دل نمی‌شود آرام

تا زبان از ثنات بر بندم
ای یکی ذرّه از لقایت مهر

وی یکی قطره از عطایت یم
باغ دین از تو خرّم است که تو

قد نمودی به پیش کفر علم
پیش سیل ستم به حفظ امام

ایستادی چو کوه بس محکم
ثمر نارِست ز شاخه فتاد

نخله قامتت شکست به هم
دین ز تو سرفراز گشت و خمید

قامتت زیر بار محنت و غم

گر تو را آنچنان قیام نبود
از خدا و رسول، نام نبرد
در دل انبیا امید تویی

بر لب اولیا نوید تویی
آنکه مانند قدر مجهولش

قبر او مانده ناپدید تویی
آنکه اسلام سرفراز از او

وآنکه قدش ز غم خمید تویی
آنکه چون زینب و حسین و حسن

پاک فرزند پرورید تویی
آنکه جز باب و شوهر و پسرش

هیچ مردی ورا ندید تویی
آنکه "روحی فداک" یا زهرا

از لب مصطفی شنید تویی
آنکه ذکر سلامش از معبود

بارها بارها رسید تویی
آنکه هر روز شرح تاریخش

نهضتی تازه آفرید تویی
آنکه با تیغ احتجاج و بیان

پردۀ خصم را درید تویی
آنکه در موج دشمنان تنها

به دفاع علی دوید تویی
آنکه در راه حفظ جان علی

رنج هستی به جان خرید تویی
آنکه در ماتمش به ناگه، رنگ

از رخ مرتضی پرید تویی
آنکه بر خاک قبر گمشده‌اش

کس گل و لاله‌ای نچید تویی
آنکه در آفتاب دست عدو

سایبان ورا برید تویی
صحنة تیرة قیامت را

خوشترین پرتو امید تویی
مکتب زنده ولایت را

اولین مادر شهید تویی
نوجوانی که در بهار شباب

مویش از غصه شد سفید تویی
سوگواری که در بیابان‌ها

از جگر ناله می کشید تویی

شرح اندوه درد و رنج و غمت
هست پیدا ز غربت حرمت
تا جمال تو بنگرد با چشم

گشته ختم رسل سراپا چشم
می‌شود غرق نور وجه الله

چون به روی تو می‌کشد وا، چشم
به قدوم تو اولیا را سر

به مزار تو انبیا را، چشم
بر درت ملتجی ز هر سو دل

وز غمت خونفشان به هر جا، چشم
گردروب مزار گمشده‌ات

حور با طرّه و ملک با، چشم
خاک راه گدات را نازم

کز غبارش شود مداوا، چشم
خورده از گریه تو صحرا خون

گشته در ماتم تو دریا، چشم
شیر حق بین آنهمه دشمن

داشت بر یاری تو تنها، چشم
حاوی مرتضی شدی که عدو

بست از حرمت تو زهرا، چشم
آنچنان زد به صورتت سیلی

که رخت شد کبود حتی، چشم
باز شد راه غصه‌ها به علی

تا تو بستی ز دار دنیا، چشم
همه بستند ره بر آن مظلوم

از پی یاریش تو بگشا، چشم
تا شفاعت کنی ز امّت وی

مصطفی راست بر تو فردا، چشم
تا نهی پا به عرصة محشر

تا گشایی باهل عقبی، چشم
خلق را آید از خدا فرمان

که ببندید پیر و برنا، چشم
به آب و امّ و شوی و ابنائت

روز محشر مگیر از ما، چشم
من محزون ز شرم گردم آب

بگشایم به نامه‌ام تا، چشم
نیستم جز سرشک خونینی
فاطمه فاطمه – اغیثینی
ای تو امّ رسول و امّ کتاب

وی خدایت بتول کرده خطاب
ای که پیش از شب ولادت خویش

هوش بردی زمام و دل از باب
چون خداوندگار سائل را

پیشتر از سؤال داده جواب
دشمنی با تو در ممات، آتش

دوستی تو در حیات چو آب
همه پیغمبران تمام امم

بتو محتاج خاصه روز حساب
گرنیانی به صحنة محشر

آید از هر طرف عذاب عذاب
آب دریات خوشتر از می خلد

ریگ صحرات بهتر از درناب
بی ولای تو هیزم ناراست

جن و انس ار بیآورند ثواب
همه اوصاف مصطفی در تو است

بوی گل از چه خوش بُود ز گلاب
تو همان کوثری که در موجت

هشت جنت بود چو هشت حباب
مرکب سائل تو را بوسند

در زمین پا و در سپهر رکاب
بی ولای تو هر که خواست بهشت

تشنه‌ای بود در خیال سراب
گنهم می‌کشد بسوی جحیم

به حسینت قسم مرا دریاب
پا زکویت نمی‌کشم هرگز

گر شود بر سرم سپهر خراب
در جوانی دهند هرکس را

قامت سرو و چهرۀ شاداب
از چه قدّ خم و رخ نیلی

شد نصیب تو در بهار شباب
بوَد اَجر رسالت پدرت

که بآزردنت کنند شتاب
کودکانت بیکدیگر گفتند

رفت مادر، میان کوچه ز تاب
بکه گویم که تا سحر از درد

چشم بیدار تو نرفت بخواب

چشم بیدار تو بما آموخت
در ره حق چگونه باید سوخت
ای خداوند را خجسته جمال

وی رسول خدا بقدر و جلال
وی به تشریف دست بوسی تو

الف قامت محمّد دال
عقل‌ها در فضائلت شده مات

نطق‌ها در مدایحت همه لال
مدح تو ذکر انبیاء همه دم

وصف تو کار اولیاء همه حال
پدرت مستمع به محفل قرب

مادحت ذات قادر متعال
جسم را از عنایتت دل و جان

روح را از محبتّت پرو بال
گر همه جن و انس بنویسند

سخنی در ثنای تو است محال
گو بکوشند تا زنند رقم

بلکه یک جمله در ثنای بلال
کس چه آرد به مدحتت که تویی

افتخار خدا و احمد و آل
از ازل بوده تا ابد هستی

که؟ تو را گفته عمر هجده سال
آسمان و زمین نه بلکه وجود

بوجود تو دارد استقلال
چون قبولش به بندگی کردی

بود جبریل را بهین اقبال
هر که راه هدایت تو نجست

سخت گمگشت در طریق ضلال
می‌توان خاک قنبرت بوسد

گر رسد عارفی باوج کمال
ناز باید بباغ خلد که هست

خاک کوی تو منتهی الامال
انبیایند سرفراز از تو

گرچه قدّت خمید همچو هلال
به دفاع علی کمر بستی

که ز خونت به سینه ماند مدال
پا فشردی پی دفاع علی

دست مشکل گشایت رفت ز حال
خواستی تا بری بخانه ورا

لیک قنفد تو را نداد مجال

تو بقابخش دین و قرآنی
اسوة هر زن مسلمانی