امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای جلوات حق از رخت متجّلی

 

 

ای جلوات حق از رخت متجّلی

قصر گدایت فراز عرش معلا

پرتو مهرت به قلب عالی و دانی

سایۀ لطفت بفرق اسفل و اعلا

عالمۀ هر دو کون دختر احمد

فاطمۀ محبوبۀ خدای تعالی

شرم نماید ملک زبندگی خود

چون نهی پای بندگی به مصلّی

فخر کند کردگار چون تو سرایی

زمزمۀ سبح اسم ربک الاعلی

سوی تو بگرفته اند دست توسّل

اهل زمین ساکنان عالم بالا

دخت پدر پروری که گفت به مدحت

شخص شخیص روسل، ام ابیها

جان محمّد (ص) توئی که یافت به هر غم

سینۀ پاکش به دیدن تو تسلّی

دریا در پیش بحر جود تو قطره

قطره با یک نگاه لطف تو دریا

دوزخ در سینۀ عدوی تو پنهان

جنّت از چهرّۀ محّب تو پیدا

هستی از شرم، در مدیح تو خاموش

ایزد با فخر در ثنای تو گویا

احمد، قدر تو را شناخته و بس

یزدان، نام تو را گذاشته زهرا

فضّه نازد به خانۀ تو به مریم

قنبر بالد زخدمت تو به عیسی

لطف تو باید و گر نه در شکم بحر

مهر تو خواهد و گر نه در دل صحرا

ماهی، دندان نهد به سینه یونس

اژدر پیچان شود به پیکر موسی

مادر باید خدیجه و پدر احمد

کآید چون فاطمه به عرصۀ دنیا

لرزد جان پیمبران الهی

در صف محشر به حشر، گر ننهی پا

فردا چشم همه به جانب احمد

احمد چشمش بود بسوی تو فردا

آن جا در دست توست حکم شفاعت

کور شود هر که منکر است در این جا

هست مزار تو قبلۀ دل مردم

گر چه نهانست تربتت زنظرها

حیف که با آن مقام و عزت و رفعت

عمر تو کم بود ای حبیبۀ یکتا

با که بگویم که در بهار جوانی

کردی مرگ خود از خدای، تمنّا

با که بگویم که جای مزد رسالت

سیلی خوردی کنار تربت بابا

با که بگویم که پیش چشم علی شد

جسم تو نیلی زتازیانۀ اعدا

با که بگویم مه بهر اشک فشانی

مادر سادات سر نهاده به صحرا

دل که نسوزد زسوز آه تو، سوزد

در شرر قهر حق به دنیی و عقبی

رشتۀ جانت زهم گسست به کوچه

دیدی تا ریسمان به گردن مولا

شخص نبی بارها به وصف تو دختر

بضعة منی سرود و من آذاها

یعنی آندم که گشت روی تو نیلی

دست به رخ برگرفت خواجه اسرا

یعنی تا پهلویت شکسته شد از در

ار الم آن شکست پهلوی بابا

آن که تو را کشت هر که هست به جرأت

گفتم و گویم که کشته است نبی را

طبعی غّراعطا نمای به (میثم)

تا به از این گویدت قصیدۀ غّرا