امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای قمر شمس ولایت جواد

 

 

ای قمر شمس ولایت جواد

ای گهر بحر عنایت جواد

حجّت حق باب مراد همه

نجل علی دسته گل فاطمه

بر همه خوبان جهان سروری

محمّد (ص) استّی و علی پروری

چشم رضا از همه سو سوی تو

ماه رجب شیفتۀ روی تو

روی دل آرای تو بدر رجب

لیلۀ میلاد تو قدر رجب

جود به خاک درت آرد سجود

بسته به جود تو تمام وجود

صورت تو باغ و بهار رضا

تویی همه دار و ندار رضا

حسن تو مرآت خداوند تو

بهشت بابا گل لبخند تو

یب خردان طعنۀ دیگر زدند

بر پدرت تهمت ابتر زدند

ولادت تو کوثری دگر بود

روشنی چشم و دل پدر بود

نور شد و نور شد و نور شد

چشم همه تیره دلان کور شد

سمند علم و معرفت رام تو

گره گشای عالمی نام تو

عطر ریاحین جنان خاک تو

روح رضا در بدن پاک تو

باب تولاّی تو باب خدا

مصحف روی تو کتاب خدا

عقل نهالی ز دبستان تو

علم گلی رسته ز بستان تو

بین امامان ز عطای زیاد

تویی ملقّب به امام جواد

جز تو که حرز مادر خویش را

به قاتل پدر نماید عطا

شبی که مأمون ستمکار مست

برد به قتل تو به شمشیر دست

در دل تاریک شب ای جان پاک

کرد تن پاک تو را چاک چاک

صبح که آن بی خرد آمد به هوش

گشت سراپا همه سوز و خروش

گفت مرا قتل رضا بس نبود

کشتن نجل مرتضی بس نبود

چگونه من در نظر خاص و عام

شهره شوم به قاتل دو امام

قاصد مأمون به تحیّر شتافت

در بدن پاک تو زخمی نیافت

کرد سراپا به وجودت نظر

دید ز گل خوب تری خوبتر

از رخ مأمون عرق شرم ریخت

زمام اقتدارش از هم گسیخت

از پی دیدار تو بشتافت باز

گفت که ای مهر سپهر حجاز

جسم تو شد به تیغ من چاک چاک

از چه کنون سالمی ای جان پاک

گفتی از دعای زهراست این

معجر حرز مادر ماست این

مرا خدای داورم حفظ کرد

به یمن حرز مادرم حفظ کرد

شد خجل از کار خود آن رو سیاه

گشت به پیش کرمت عذر خواه

عفو از آن جرم و خطا کردیش

خواست دعا را تو عطا کردیش

جود خداییت چه ها می کند

پیش خطا لطف و عطا می کند

ای به فدای تو و جودت جواد

جود وجودش ز وجودت جواد

تو دست جود خالق اکبری

جواد اهلبیت پیغمبری

بحر نمی از کرمت یا جواد

جود گدای حرمت یا جواد

روی تو شمس الشّرف اهلبیت

ای دُر ناب صدف اهلبیت

کودک نه ساله بدی کز کمال

دادی پاسخ به هزاران سؤال

زاده اکثم ز دُر افشانیت

گشت یکی طفل دبستانیت

مانده زهر قیل و زهر قال بود

گویی از آغاز کر و لال بود

لکنت نطقش به لب افتاده بود

گویی طفلی عقب افتاده بود

از کف مأمون چو رها گشت باز

ماهیکی گرفت و برگشت باز

تا ببرد ره به کمال تو بیش

ماهی را فشرد در دست خویش

گفت که ای نور دل بوالحسن

فاش بگو چیست کف دست من

پاسخ تو دوباره اعجاز کرد

پرده ز اسرار دگر باز کرد

قصّۀ تبخیر و هوا و شکار

گشت ز دُرج سخنت آشکار

حلم ز رفتار شما حلم شد

علم ز گفتار شما علم شد

معادن حکمت حق شمایید

مساکن رحمت حق شمایید

شما همان ائمۀ الدّعایید

مشاعل انوار الهدایید

جلالت خدا نشان شماست

آیه ی تطهیر به شان شماست

کلامتان نور است و رحمت است

معجزه و موعظه و حکمت است

ارث نبّوت رسول از شماست

مجد و کرامت بتول از شماست

طاعت مقبولۀ حق شمایید

رحمت موصولۀ حق شمایید

شما امامان همگی جوادید

باب نجات و قبله ی مرادید

قرآن یکدم از شما جدا نیست

هر آنکه بی شماست با  خدا نیست

«میثم» را بر درتان التجاست

امید او به مَن اتاکُم نَجاست