امروز یکشنبه ، ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای بسته ز خال و خطّ و زلف و چین

 

 

ای بسته ز خال و خطّ و زلف و چین

 

در آینة دلم دو صد آئین

از یک نفس مبارکت گیتی

آورده دو صد بهار و فروردین

پای تو لطیف و بر تو می‌ترسم

مگذار قدم به لاله و نسرین

گر خار رود بنازنین پایت

من بر گل و گلستان کنم نفرین

با تیر غمت نوازشی فرما

از سینة زار عاشق مسکین

باشد که بدین کرامتت یابد

این سینه پاره پاره‌ام تسکین

یک عمر همه کشیده‌ام تلخی

کز وصل تو کام من شود شیرین

از طرّه کشیده‌ای زره بر تن

وز زلف گرفته‌ای به کف زوبین

با دل شدگان خویشتن محکم

بستی کمر ستیز و جنگ و کین

چشم تو کتاب فتنه و جادو

ابروی خم تو خنجری خونین

گه سحر نموده خلق را با آن

گه کشته فکنده روی هم با این

آشوب مکن که چرخ میگردد

در محور عدل شهریار دین

سلطان زمان شهنشه امکان

کش چرخ بود همیشه در تمکین

ریحانة روح پیکر طاها

مرجانة جان عترت یاسین

آنکو ز ولای خویشتن بسته

ویرانه روزگار را آزین

در رزم سپاه ابکمش انجم

در بزم چراغ کوچکش پروین

تیر است بقلب تیره اندیشان

نور است بدیدگان روشن بین

بی آئینة جمال زیبایش

جنّت نار است و گلستان سجّین

جغدی که خورد غمش بویرانها

بس ناز کند بباغ علیّین

برخاست برای خدمتش برای هستی

از غیب ندای آمدش، بنشین

این جامه بود گران بر اندامت

این بار بود بگرده‌ات سنگین

روزی که ز چهره پرده بردارد

آن آینة محمّدی آیین

آن روز تمام تلخ کامی‌ها

در کام جهانیان شود شیرین

گیتی ز جمال یوسف زهرا

روشن گردد چو چشم بنیامین

خورشید صفت قرار برگیرد

بر یاری دین به پشت ابر زین

فرش قدم خجسته یارانش

بال ملک است و زلف حورالعین

دشمن افتد به پنجة قهرش

چون گنجشکی به چنگل شاهین

از تندر خشم او فرو ریزد

بر سینة خصم آذر بر زین

ای از تو بخلق دمبدم احسان

وی بر تو مدام از خدا تحسین

باز آی که در فراق روی تو

پیشانی روزگار شد پرچین

تا کی بره تو چشم ما گریان

تا کی ز غم تو قلب ما خونین

باز آی و بجای خصم خود بنشان

باز آی و به چشم دوستان بنشین

هم رایت عدل بر فلک برزن

هم ریشة ظلم از زمین برچین

«میثم» شده بر محّب و خصم تو

گاهی بدعا و گاه در نفرین

یا رب به مقام احمد و آلش

ما را برسان بوصل او، آمین