امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

 

 

امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

در چهرة زردم نشان مرگ پیداست


امشب مرا در بستر خود واگذارید

بیمار بیت وحی را تنها گذارید

دوران هجوم رو به اتمام است امشب

خورشید عمرم بر لب بام است امشب


بیرون برید از خانه زینب را که حاشا

مادر دهد جان و کند دختر تماشا


گوئید مولا را که در مسجد نشیند

تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند


خجلت زده از اشک فرزندان خویشم

اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم

پیش حسن از اشک ماتم رخ نشوئی

جان حسینم با علی حرفی نگوئی


چون روز آخر بود، کار خانه کردم

گیسوی فرزندان خود را شانه کردم


دید چه حالی در نمازم بود اسماء؟

این آخرین راز و نیازم بود اسماء


آخر نگاه خویش را سویم بیفکن

میخوابم اینک پرده بر رویم بیفکن


بنشین کناری ناله از دل در خفا زن

بانوی خود را لحظه‌ای دیگر صدا زن


دیدی اگر خامش به بستر خفته‌ام من

راحت شدم، پیش پیمبر رفته‌ام من


آیند چون اطفال معصومم به خانه

پرسند از مادر خبرداری تو یا نه؟


دیدند اگر خاموش و بی‌تاب است مادر

آهسته با آنها بگو خواب است مادر


چون سوی حجره کودکانم رو نهادند

یکباره روی جسم رنجورم فتادند


مگذار ساعتها تنم در بر بگیرند

مگذار آنان هم کنار من بمیرند


بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را

کآرند بالینم امیرالمؤمنین را


شبها برایم بزم اشک و غم بگیرند

در خانة آتش زده ماتم بگیرند

از من بگو با زینب آزادۀ من

برچیده مگذاری شود سجادۀ من


من رفتم اما یادگارم زینب اینجاست

تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست