امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای گمشده در تربت پاکت همه عالم

 

ای گمشده در تربت پاکت همه عالم

ای دختر ختم رسل ای مادر آدم

منصوره ی افلاک به چشم کره ی خاک

محبوبه ی حقّ کوثر پیغمبر خاتم

یک نخله ی سر سبز بیابان تو عیسی

یک لاله ی خندان گلستان تو مریم

خاک قدمت آبروی حور و ملایک

فیض نفست روح رسولان مکرّم

بر پنج تن پاک حضور تو معرّف

از چار زن خلد وجود تو مقدّم

میلاد تو میلاد رسولان الهی

دیدار تو دیدار خداوند دو عالم

تو کیستی ای امّ ابیها که حضورت

پیغمبر اسلام به تعظیم شود خم

مرآت خداوندی، مرآت سراپا

قرآن رسول الله، قرآنِ مجسّم

لب های دعا گشته به تهلیل تو گویا

ارکان نمازند به تکبیر تو محکم

با حلّه ی احرام تو عصمت شده مُحرم

در کعبه ی تطهیر تو عفّت شده محرم

در سایه ی عمرِ کمت ای مادر هستی

بگذشته و آینده و حالند چو یک دم

این خانه ی خشت و گل کوچک که تو داری

در صحن و حیاتش شده گُم وسعت عالم

از بذل و عطای تو اگر بود خبر دار

می گشت گدایی همه جا شیوه ی حاتم

از یک کرم کوچک تو کاه شود کوه

با یک نظر رحمت تو قطره شود یم

حتّی پدر و شوهر و مام و حسنینت

زن چون تو ندیدند ندیدند مسلم

یکتایی و همتات نمی بود به هستی

جز شیر خدا کو به تو می بود پسر عم

آن چار زنی را که خداوند ستوده

آرند به پیش تو در اجلال و شرف کم

ترسم دو لبش از حرکت باز بماند

جبریل امین خواهد اگر از تو زند دم

یک قطره زاشگ شب تو هستی کوثر

یک جُرعه زفیض یَم تو چشمه ی زمزم

گلزار ولایت زنفس های تو سر سبز

بستان نبوّت زگل روی تو خرّم

ای حجّت کلّ حُجَج ای آیت عظمی

ای روی زمین ساکن ای عرش معظّم

سلطان رُسل باید در وصف تو گویا

گفتار خدا باشد با مدح تو توأم

فردای قیامت به قیام تو قیامت

اسباب شفاعت به وجود تو فراهم

خلقت همه محتاج عنایات تو، ما نیز

امّت همه گی دست به دامان تو من هم

افسوس که یک طایفه خاموش نشستند

یک دسته به آزار تو، گشتند مصمّم

این غم به که گویم که علی فاتحِ خیبر

بگرفت به بر از غم تو زانوی ماتم

ای سوز تو در سینه، چرا بر تو نسوزم

ای منع زگریه شده چون بر تو نگریم

با کُشتن تو کرب و بلا گشته مدینه

در ماتم تو ماه جُمادی است محرّم

فریاد تو از سیلی و از ضرب لگد نیست

بالله که شد از سه مصیبت کمرت خم

جهل همگان، داغ پدر، غربت مولا

می کُشت تو را آن همه رنج و الم و غم

افسوس که بر زخم دل سوخته ات شد

طعن سخن و خانه ی آتش زده مرهم

بهتر که از این راز کسی پرده نگیرد

ترسم که جهان شعله چون دلِ «میثم»