امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای چراغ سحر خسته دلان

 

ای چراغ سحر خسته دلان

ای دعای دل بشکسته دلان

ماهِ تابیده به هر ویرانه

آشنا با همه، خود بیگانه

مونس و همدم دیرینه ی ما

چاهِ آه سحرت سینه ی ما

تا صف حشر چراغِ دل جمع

بی صدا سوخته یک عمر چو شمع

داستان غم تو فوق غم است

نام مظلوم برای تو کم است

بشریّت سویت آورده رجا

تو کجا وسعت تاریخ کجا

ای همه عمر شده آب، علی

قتلگاهت شده محراب علی

مسجد از شوق نمازت مدهوش

کوفه از بانگ اذانت به خروش

شعله بر سوزِ دلت باد زده

سجده از داغ تو فریاد زده

خون جاری شده بر صورت تو

تا قیامت سند غربت تو

خصم از فرق تو قرآن وا کرد

شب احیای تو را احیا کرد

تا شود زخمِ فراقت چاره

خون زد از فرق سرت فوّاره

خاک با خون جبین تو سرشت

خون پاک تو به محراب نوشت

که علی گشت دگر آسوده

لیک با تیغِ به زهر آلوده

ای کرامت همه پاینده به تو

قاتلت گشته پناهنده به تو

ای علی جان تو بگو کاسه ی شیر

بوده کی پاسخ زخم شمشیر

ای به خون خفته بگو یارب کو

مالک اشتر و عمّارت کو

باغبان! بود و نبود تو چه شد؟

غنچه و یاس کبود تو چه شد؟

ای دو عالم حرمِ ماتم تو

تا صف حشر نثار غم تو

اشگ ما هدیه ی ناقابل ماست

خانه ی سوخته ی تو دل ماست

چاه ها آه گذشت از سرشان

نخلها ریخته برگ و برشان

شب به سوز تو برد رشک، علی

سفره ها پر شده از اشگ، علی

ای سحر مست صدای پایت

سفره ها منتظرِ خرمایت

سرخی یاس تو ما را کشته

اشک عبّاس تو ما را کشته

ای غمت گشته هم آغوش حسین

چوب تابوت تو بر دوش حسین

عاشقانِ شب خود را دریاب

یا علی زینب خود را دریاب

زنده شد خاطره ی همسر تو

دفن شد در دل شب پیکر تو

شب روی شانه تو را می بردند

چه غریبانه تو را می بردند

گر چه دفن تو نهان از همه بود

آنکه می برد تو را فاطمه بود

ای حسین حسین و حسنت دنبالت

محسنت آمده استقبالت

تیغ قاتل که جبین تو شکست

کمر امّ بنین تو شکست

خیز و چشم ترِ عبّاس ببین

گریه ی مادر عبّاس ببین