امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای قلم معجز مسیحا کن

 

ای قلم معجز مسیحا کن

زنده ام با ثنای زهرا کن

این نوای همای قافِ دل است

که به طورِ مدینه مشتعل است

چون کبوتر به بام خانه ی وحر

می زند بال با ترانه ی وحی

کرده سیر مدینه در قفس

عطر زهرا دمیده از نفسش

گشته ذکرش کلام شیرینی

فاطمه فاطمه اغیثینی

ای تمام علی، تمام رسول

راضیه، مرضیه، امینه، بتول

قدر، تطهیر، هل اتی، کوثر

هم رسل هم ائمّه را مادر

نورِ طورِ هزار موسایی

مریمِ یازده مسیحایی

تو همه هستِ احمدی زهرا

تو بهشت محمّدی زهرا

لیلة القدر سایه ی مویت

خاتم الانبیا ثنا گویت

هل اتی در ثنای فضّه ی تو

همه عالم گدای فضّه ی تو

حسنینت دو سیّدِ عالم

زینبینت دو هاجر و مریم

ای علی طینت ای رسول سرشت

گشته از بوی تو بهشت، بهشت

بوستانت پر از گُل تهلیل

روید از شاخه شاخه اش جبریل

اولیا لاله های باغ تواند

انبیا نوری از چراغ تواند

مکتب زینبین، دامن تو

خلد، مشتاق امّ ایمن تو

یافته یکسره زقلب رسول

کلّ قرآن به سینه ی تو نزول

کوثری نور یا که فرقانی

نه، به قرآن، تمام قرآنی

دلِ احمد کتاب منقبتت

از نبی تا خداست مرتبتت

بوسه ی مهر و ماه بر بامت

خلق، مهمان سفره ی عامت

انبیا محو در علاقه ی تو

زلف حورا مهار ناقه ی تو

چارده آفتاب و یک خورشید

چه جمالی خدا به تو بخشید

در تو شیر خدا، خدا را دید

ابتدا را و انتها را دید

بوسه ی وحی بر لب و دهنت

صلوات خدا به جان و تنت

پاکیت ای خدای را تصویر

آبرو بخشِ آیه ی تطهیر

آسمان را طواف، دور سرت

می کشد ناز یازده پسرت

سینه ات را هماره بوی خداست

دست و روی تو دست و روی خداست

زآن نبی صورت تو را بوسید

که در آن صورتِ خدا را دید

کیستی کیستی بتول خدا

مجری حرمتت رسول خدا

آسیه، ساره، هاجر و مریم

همه آورده اند پیش تو کم

اوّلین شخص عالمِ امکان

گفت جانم فدات فاطمه جان

انبیا جز پدر، طفیل تواند

قطره ای متّصل به سیل تواند

گِل آدم خمیر کوثر توست

دل حوّا اسیر دختر توست

تو فزون از مدیحه ی همه ای

هر چه گویم کم است، فاطمه ای

مصطفی بوسه زد چو قرآنت

جان پیغمبران به قربانت

روح تسبیح با تو در پرواز

به نمازت نماز برده نیاز

بود بر پا و دستِ تو آماس

این به محراب و آن یک از دستاس

دُرِ توحید جاری از دو لبت

روز هم عاشق نماز شبت

دل سجّاده آسمان و تو بدر

هر شبت را هزارها شب قدر

بندگی را تو آبرو دادی

روی اخلاص را وضو دادی

به دعای تو باب رحمت باز

دور سجّاده ی تو گشته نماز

هر نماز تو را دو صد پرواز

می دهد بر فرشته گان آواز

من نمازم نمازِ فاطمه ام

تا ابد سرفراز فاطمه ام

زینبت هر چه داشت ایمان بود

فضّه ات هر چه گفت قرآن بود

با وجودی که او کنیز تو بود

بر تو چون دختر عزیز تو بود

گر کند یک نگاه سلمانت

خلقِ عالم شود مسلمانت

باغِ سر سبز وحی آبادت

رادمردی غلام مقدادت

چرخ، خاک بلال و قنبر توست

هر که گفت از علی پیمبر توست

پای تا سر پیمبری زهرا

رکنِ قرآن و حیدری زهرا

منجلی از تو نور کلِّ علوم

ای تمامیِّ چارده معصوم

من ندانسته از تو می خوانم

کیستی چیستی چه می دانم

پرتو عصمتت مرا افروخت

پر و بال براق طبعم سوخت

تو عظیمی و ظرف من کوچک

تو بزرگیّ و حرف من کوچک

چه شود با نگاهِ ربّانی

بحر را در سبو بگنجانی

نظری کن مگر که طوطی وار

با تو مدح تو را کنم تکرار

شب معراج در حریمِ وصال

که نبی بود و وقار متعال

در مقامی که کس نبود جز او

مصطفی بود و ذات اقدس هو

کرد حقّ از نبی پذیرایی

با چراغ جمالِ زهرایی

آری آن شب تو را به احمد داد

هستی خویش بر محمّد (ص) داد

تو که بودی که ای، نداند کس

نور بودیّ و نور بودی و بس

سوره ی نور را تو مصداقی

جفت شیر خدایی و طاقی

باغِ «الطّیّبات» گلشن تواست

نسل «الطّیّبین» زدامن تواست

اصل تو حسن غیب حیّ مبین

نسل پاکت ستاره گان زمین

جسم و جان تو هر دو افلاکی ست

بر سرت گر چه چادر خاکی ست

با سلامِ پیمبر اکرم

صلوات خدا به تو همه دم

نه بشر، نه فرشته، نه حوری

در سماوات و در زمین نوری

نوری و نور رخت عصمت توست

حور هم از درخت عصمت توست

اینکه گفته رسولِ پاک سرشت

تحت اقدام امّهات بهشت

درس این امّهات مکتب توست

خطّشان خطّ و مشی زینب توست

مادری زیر پای اوست بهشت

که سر بندگی به خاک تو هشت

با همه عزّت و جلال و مقام

کرده در محضرت رسول قیام

کرده تعظیم در برابر تو

دیده روی خدا به منظر تو

نقش هر بوسه اش به صورت تو

آیه ای در ثنای حضرت تو

تو که ای کوثر رسول الله

دختر و مادر رسول الله

دو امام از مقام والایت

صورت خود نهاده بر پایت

زینبین تو، دو ستاره ی عرش

حسنینت دو گوشواره ی عرش

تخت تو بوده عرشِ داور تو

نور احمد چو تاج بر سر تو

رُو چو روی خدات بی مانند

نور مولا علیت گردن بند

انبیا ریزه خوارِ جنّت تو

اولیا زیر بارِ منّت تو

به خدا و علی، به جان رسول

توبه ی آدم از تو گشت قبول

آدم از لطف توست امدادش

ارث او می رسد به اولادش

ای قیامت به ظلّ قامت تو

ارث آدم بود کرامت تو

در حیات و ممات و محشر ما

سایه ی لطف توست بر سر ما

چون زخورشید صبح، روز نشور

شعله بارد به جای تابش نور

نیست راه فرار از آن، بر کس

سایه ی چادر تو ما را بس

ای نبی گشته سرفراز به تو

انبیا را همه نیاز به تو

شعله ی خشم دست بسته ی توست

غَضَب آن روز سر شکسته ی توست

اهل جنّت که فاطمیّونند

به تو در روز حشر مدیونند

بی تو روز جزا شفاعت نیست

طاعت جنّ و انس طاعت نیست

زیر پای تو خلد یک قدم است

بر گدای درت بهشت کم است

مِهر جوشد که قهر نار کجاست؟

عفو گوید گناهکار کجاست؟

تیره گی نور آفتاب شود

آتش از خجلت تو آب شود

همه در حال راه پیمایی

تو به محشر سواره می آیی

ناقه ات چون کند به حشر عبور

بوسه بر پای او نهند زدور

ساربانِ تو پیک ربِّ جلیل

پشت سر، رهسپار میکاییل

چار سوی تو فوج فوج مَلَک

صلوات مَلَک رسد به فَلَک

انبیا اولیا در آن صحرا

با تو دارند کار، یا زهرا

همه آرند سوی احمد رو

او ندا می دهد که فاطمه کو

ناقه ات آیتی زنورِ بهشت

هدیه ات برگه ی عبور بهشت

گر چه بر حشر سلطنت داری

باز با خود وسیله می آری

می دهی دوستان خود را پاس

با دو دست بریده ی عبّاس

بر کف دست هات خونِ خداست

سر خونین سیّدالشّهداست

باز داری دو غنچه ی پرپر

نامشان محسن و علی اصغر

هر که روز حشر می بینی

گوید ای فاطمه اغیثینی

همه را هست، روز رستاخیز

رشته ی چادر تو دست آویز

ای دل ختم الانبیا حرمت

روز محشر عیان شود کرمت

ای زپیغمبران سلام به تو

داده حقّ اختیار تام به تو

نور در سایه ی ستاره ی توست

نار زنجیره ی اشاره ی تواست

 تو زخلقت گره گشایی کن

تو به حکم خدا خدایی کن

صوت ربّ جلیل می شنوی

وحی، بی جبرئیل می شنوی

کای تو را نور عصمت اللّهی

هر چه خواهی بگو، چه می خواهی

مُلک از ما و اختیار از تو

مِهر و قَهر و بهشت و نار از تو

حکمِ تو حکمِ خالق ازلی است

حکم پیغمبر است و حکم علی است

هر چه خواهی بگو تو خود مایی

همه را عفو کن تو زهرایی

جز عنایات تو دری نبود

شیعه را جز تو مادری نبود

ای خداوندیت به روز حساب

مادر شیعه، شیعه را دریاب

شیعه یک عمر از برای تو سوخت

شیعه پشت درِ سرای تو سوخت

شیعه با شعله ی تو هم نفس است

شیعه را داغ تو به سینه بس است

این تو این شیعه این دل زارش

کی گذاری برند در نارش

تا به تاریخ قصّه ی سیلی ست

صورت شیعه همچنان نیلی است

شیعه روزی که با غم تو نشست

بازویش از غلاف تیغ شکست

اشگ چشم تو سیلِ دامن ماست

اثر تازیانه بر تن ماست

بیت آتش زده مدینه ی ماست

زخم گل میخِ در به سینه ی ماست

ضربه ها بر تو نازنین می خورد

کاش ناموس ما زمین می خورد

شیعه یک عمر سینه خسته ی توست

شیعه پیوسته دل شکسته ی توست

شیعه کانون سوز و آه علی ست

شیعه قلبش همیشه چاه علی ست

شیعه بی زخم دوست آزرده است

شیعه بی درد فاطمه مرده است

گل شیعه سرشته شد با اشگ

سرنوشتش نوشته شد با اشک

چشم شیعه یمِ محبّت اوست

اشگ شیعه تمامِ ثروت اوست

کاش ما با تو پشت در بودیم

عوض محسنت سپر بودیم

ای مَلَک را به درگه تو رجا

درِ آتش زده کجا، تو کجا

بس که اهل مدینه بی دردند

جای گُل بر تو هیزم آوردند

دست آن سنگ دل چو بالا رفت

جان برون از نهاد مولا رفت

بغض در قلب سنگ خاره شکست

قصّه کوتاه، گوشواره شکست

پاسخ آن همه وفا این بود؟

اجر و پاداش مصطفی این بود؟

آنکه سوزاند بیت سرمد را

هم تو را کشت هم محمّد (ص) را

این پیام از تو بر روی بازو

ثبت شد با غلاف تیغ عدو

فاطمه کشته شد برای علی

شیعه ی فاطمه فدای علی

سینه لبریز گشته از غمشان

جان «میثم» فدای میثمتان