امروز دوشنبه ، ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای در رخت جمال خداوند آشکار

 

ای در رخت جمال خداوند آشکار

ای آفرین به حسن تو از آفریدگار

قرآن گرفته از نفست عمرِ جاودان

ایمان به دوستیِّ تو گردیده استوار

احمد نهاده لب به لبان تو بارها

حیدر گرفته از دهنت بوسه بی شمار

غیر از تو و حسین که او هست، تو، تو، او

هرگز کسی نگشته به دوش نبی سوار

مرد کریم بر کرمش فخر می کند

تو کیتستی که کرده کرم بر تو افتخار

آل رسول جمله کریمان عالم اند

تو خود کریم آل رسولی به روزگار

دشنام را به لطف و کرامت دهی جواب

دشمن شود زکثرت جود تو شرمسار

هم صحبت خدایی و هم سفره ی فقیر

در فرش، یار خلقی و در عرش، شهریار

حور و ملک به خاک قدومت نهاده رو

جنّ و بشر به باب بقیعت امیدوار

در حلم و در سکوت به پای تو چشمِ صبر

در صلح و در نبرد به دست تو اختیار

جنگ تو جنگ خیبر و فتح تو فتح بدر

دست تو دست حیدر و تیغ تو ذوالفقار

از صبر تو چراغ هدایت دهد فروغ

با صلح تو خزانِ ولایت شود بهار

نام تو در کنار معاویّه کی رواست

تو بهتر از گُل استی و او خوارتر زخوار

تو نجل پاک فاطمه او بوده پور هند

تو از بهشت نوری و او از جحیم نار

سوگند می خورم به حسین و به نهضتش

اسلام شد زصلح و زصبر تو پایدار

صبر نبی زصلح تو جوشید در سکوت

زرم علی زدست تو آید به کارزار

والله بود صلح تو از جنگ سخت تر

با آن شجاعت و شرف و عزّ و اقتدار

بالله بود همین و جز این نیست یا حسین

دین را بود زصلح و قیام تو اعتبار

گر آگه از جلال تو و ننگ خویش بود

می کشت خصم شرم تو خود را هزار بار

در صلح و در نبرد، امامت از آن تو است

در صبر و در نبرد تویی اختیار دار

والله از نتیجه ی صلح و قیام توست

گر نخل انقلاب حسینی گرفت بار

یک عمر بود قاتل زهرا برابرت

او را سرور بود و تو را چشم اشکبار

با دیدن مغیره به هر صبح و ظهر و شام

سر می کشید از جگرت بر فلک شرار

وقتی که دست ثانی در کوچه شد بلند

گویی که بود بهر تو هنگام احتضار

از جدّ اطهر تو گرفتند انتقام

بر گوش مادر تو شکستند گوشوار

مادر چو رفت در غم مظلومی پدر

صبح سپید گشت به چشمت چو شام تار

بر غربت تو ماهی دریا گریسته

از بس که دیده ای غم و اندوه بی شمار

صبر تو کرد خون به دل شیعیان تو

یک لحظه، ای غریب وطن ناله ای برآر

با لحظه لحظه درد و غمت عمر گشت طی

وز پاره پاره ی جگرت طشت، لاله زار

آن تیرها که بر بدنت ریخت فوج فوج

کردند بهر زخم تنت گریه، زار زار

بارید تا که تیر جفا بر جنازه ات

شمشیر گشت در کف عبّاس بی قرار

یک بار نه، که خصم، تو را کُشت بارها

ای لحظه لحظه جانِ جهان در رهت نثار

دردا که دشمنان تو در روضة البقیع

نگذاشتند بوسه بگیرم از آن مزار

یک لحظه دوستیّ شما را نمی دهد

یک عمر اگر رود سر «میثم» فراز دار