امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای به محمّد بهشت، یاسمن آورده ای( ولادت)

 

ای به محمّد بهشت، یاسمن آورده ای

همسر شیر خدا، شیر زن آورده ای

محور هر پنج تن پنج تن آورده ای

هم سخن مرتضی، همسخن آورده ای

هاجر و ساراست این

مریم عذراست این

دختر زهراست این

زینب کبری ست این

دخت ولیّ خدا اُخت حسین و حسن

دختر علم و کمال مادر صبر و رضا

یک حسن و یک حسین یک علی مرتضی

فاطمه ی دوّمی در بغل مصطفی

هر سخنش یا حسین هر نفسش یا اخا

فاضله و عالمه

فاطمه ی فاطمه

قبله ی جان همه

بر لب او زمزمه

زمزمه اش برده دل از شه گلگون کفن

آینه ی پنج تن طلعت زهرائی اش

می برد از خلق، دل خلقت طاهائی اش

سینه ی صحرایی و دیده ی دریائی اش

همره مادر رواست امّ ابیهائی اش

صبر، علمدار او

حلم، گرفتار او

داغ، شرر بار او

درد، خریدار او

عصمت و زهد و حیا برتن او پیرهن

از شب میلاد بود شعله ی تاب و تبش

پیش تر از جدّ و باب خوانده خدا زینبش

قصّه ی کرب و بلا زمزمه ی هر شبش

فاطمه از جان و دل بوسه زند بر لبش

روح و روانش حسین

تاب و توانش حسین

جان و جهانش حسین

ورد زبانش حسین

نطق و بیان علی در نفسش موج زن

عشق، سرفراز او، صبر زمین گیر او

اشگ شب فاطمه ریخته در شیر او

زخم شهیدان عشق آیه ی تطهیر او

آیه ی بالای نی تشنه ی تفسیر او

درس نیاموخته

شمع صفت سوخته

چهره برافروخته

دیده به ره دوخته

تا چه شبی با حسین کوچ کند از وطن

خون خدا شهر عشق، زینب کبری درش

فخر کند فاطمه خوانم اگر کوثرش

شجاعت از حیدر و شهامت از مادرش

بر سر نی آفتاب گشته به دور سرش

کوفه کشد انتظار

می دهد از کف قرار

تا که شود آشکار

صبح وصال دو یار

گردش خورشید و ماه بین دو صد انجمن

ای هدف انبیا زنده زایثار تو

چشم خدا نوک نی طالب دیدار تو

سرخی خون حسین زینت رخسار تو

معجزه ی حیدری منطق و گفتار تو

حیدر را حیدری

کوثر را کوثری

قرآن را منظری

زهرای دیگری

در ادب و در کمال، در عمل و در سخن

هر که حسینی بود فطرت او زینبی ست

زنی که با عفّت است عفّت او زینبی ست

حجاب او زینبی است عصمت او زینبی ست

همت او زینبی است غیرت او زینبی ست

تو روح را مکتبی

تو علم را کوکبی

تو زین امّ و ابی

آری تو زینبی

زینب ظالم ستیز زینب دشمن شکن

فاطمه و احمد و پنج امام همام

از تو به اوج جلال گرفته اند احترام

نیست عجب گر خدا بر تو رساند سلام

صبر تو در قتلگاه خرید جان امام

توزینبی، کیستی؟

حور، مَلک، چیستی

چو فاطمه زیستی

اگر تو او نیستی

چگونه نازد حسین به صبرت ای ممتحن

تو از چهل مرز عشق به شام کردی سفر

تو هر قدم داشتی نوید فتح و ظفر

در اختیارت قضا در اقتدارت قدر

به هیجده آفتاب رخ منیرت قمر

به سینه ات چنگ ها

به پیکرت سنگ ها

به عارضت رنگ ها

در همه ی جنگ ها

زنی نداده چو تو شکست بر اهرمن

تو مصحف کربلا تو آیت محکمی

تو دختر فاطمه تو مادر عالمی

تو در کلاس رضا فراتر از مریمی

تو آبروی حسین به موج درد و غمی

خون خجل از روی تو

صبر ثنا گوی تو

دشت بلا کوی تو

مقاومت خوی تو

تو در قیام حسین چو جانی اندر بدن

تو آفتاب حجاز، تو ماه ویرانه ای

تو در کنار حسین، چراغ هر خانه ای

تو لاله ای فاطمعه بین دو ریحانه ای

تو بانگ خشم خدا به پور مرجانه ای

شفای جان ها دمت

جهان محیط غمت

ثنای عالم کمت

چه آورد «میثمت»

ثنای همچون تویی کجا بود حدّ من