امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دخترم فاطمه، جان پدرت قربانت

 

 

دخترم فاطمه، جان پدرت قربانت

نه پدر بلکه جهانی به فدای جانت

روح توحید بود هیکل لاهوتیِ تو

بی جهت نیست که گفتم پدرت قربانت

پیش تر آی که من بوسه زنم دست تو را

که بود دست خدای احد منّانت

غیر من غیر علی غیر خدا کس نشناخت

شرف و عزّت و شخصّیت و قدر و شانت

خوانده مِلک تو زمین را احد جلّ جلال

میزبانی و همه اهل جهان مهمانت

مصحفی کز طرف حق شده بر من نازل

هست در وصف تو و شوهر و فرزندانت

آن خدا را که ندیده است و نبیند چشمی

دیده ام من به رخ همچو مه تابانت

تو چه دختی که به تجلیل و جلال آمده است

لقب ام ابیها زپدر عنوانت

من به فرمان خدا دست تو را بوسیدم

ای خلایق همه در سلسلۀ فرمانت

داده آزار، مرا هر که دهد آزارت

کرده خشنود مرا هر که کند شادانت

مرتضی مات علومی که خدا داده به تو

من ثناگستر و ایزد شده مدحت خوانت

همه کوشند مه و مهر و سپهر و انجم

به امیدی که رسد زمزمۀ قرآنت

جن و انس ارنشناسند مقامت چه عجب

اولیا یکسره ماتند و رسل حیرانت

بذل نانی کنی و سوره دهرت آرند

ای فدای تو و اخلاص تو و ایمانت

کشتی رحمتی و از دل امواج غضب

دست هر مؤمن و عاصی به سوی سکانت

فیض، بگرفته علیّ و نبی از دیدارت

شیر نوشیده حسین و حسن از پستانت

بی غذا خفت حسین و حسن و زینب تو

تا فقیری دل شب سیر بود از نانت

کفّۀ جاه تو چون از همه سنگین تر بود

با علی کرد در آغاز خدا میزانت

تو که آزاده ترین بانوی اسلام استی

بعد من می شود این ملک جهان زندانت

من که رفتم زجهان عمر تو هم چندان نیست

بپرد از قفس تن بجوانی جانت

به جنان فاطمه جان، جان مرا آزارد

ضرباتی که به تن می رسد از عدوانت

هیچکس نیست که در کوچه کند امدادت

هیچ دا نیست که سوزد به دل سوزانت

ظلم و بیداد و جفا و ستم دشمن را

به همه خلق نماید حرم پنهانت

مدحت فاطمه کن نقش به دفتر (میثم)

نام زهراست که پاینده کند دیوانت