امروز یکشنبه ، ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دل باغ و بهار گل نرگس

 



دل باغ و بهار گل نرگس 
جان مرغ هزار گل نرگس 
لبخند گل و نفس بلبل 
پیوسته نثار گل نرگس 
صد قافله دل به بهشت جان 
روئید کنار گل نرگس 
امشب دل فاطمة زهرا 
گردیده مزار گل نرگس 
جبریل امین شده از شادی 
بی صبر و قرار گل نرگس 
جای گل بوسة نرگس بین 
بر باغ عذار گل نرگس 
با مرغ بهشت بگرد ای دل 
در شهر و دیار گل نرگس 
نرگس به دعای تو دل بستم 
تا بوی گل تو کند مستم 
مهدی مه جلوه گر یاسین 
مهدی نجم سحر یاسین 
پاکیزه در صدف طاها 
رخشنده ترین گهر یاسین 
مهدی یعنی ثمر کوثر 
مهدی یعنی پسر یاسین 
شمشیر خدا و رسول الله 
رمز فرج و ظفر یاسین 
خُلقش خُلق  خوش پیغمبر 
رویش قرص قمر یاسین 
هم قطعه ای از بدن طاها 
هم پاره ای از جگر یاسین 
حکمش حکم همة قرآن 
نامش نام دگر یاسین 
قرآن به امامت او نازد 
هستی به کرامت او نازد 
نرگس گل در چمن آوردی 
احسن احسن حسن آوردی 
قرآن و محمد و عترت را 
از نو جان در بدن آوردی 
از یوسف گمشدة زهرا 
امشب بوی پیرهن آوردی 
هم ختم رسل به روی دامن 
هم حیدر بت شکن آوردی 
دامن دامن گهر مضمون 
بر دفتر شعر من آوردی 
هم مشعل محفل دل  زادی 
هم شاهد انجمن آوردی 
کنعان را شور دگر دادی 
یوسف را در وطن آوردی 
بنوشته به بازوی او کامل 
جاء الحق و زهق الباطل 
نرگس گل یاس به بر دارد 
یا بر سر دست، قمر دارد 
در عید امام زمان شیعه 
عید الزهرای دگر دارد 
در سامره فاطمة زهرا 
دیدار جمال پسر دارد 
مهدی است که در رحم مادر 
آوای دعای سحر دارد 
مهدی است که روز ظهور خود 
شمشیر علی به کمر دارد 
مهدی است که پیرهن گلگون 
از خون حسین به بر دارد 
مهدی است که با همه تنهایی 
از غربت شیعه خبر دارد 
شیعه شیعه مکتب دارد 
والله قسم صاحب دارد 
مائیم و دعای تو هر جمعه 
مشتاق لقای تو هر جمعه 
گویی همه جا زِ نوایِ ما 
پیچیده ندای تو هر جمعه 
بگذار که گوهر اشک خود 
ریزیم به پای تو هر جمعه 
درد غم و غربت و هجران را 
گفتیم برای تو هر جمعه 
خواندیم دعای فرج عمری 
در زیر لوای تو هر جمعه 
صد شکر که می گذرد بر ما 
با حال و هوای تو هر جمعه 
سوزم ز فراق تو هر لحظه 
آیم ز قفای تو هر جمعه 
باشد که شوم به نگاه تو 
خاک کف پای سپاه تو 
ای بام فلک حرمت مولا 
بر دوش ملک علمت مولا 
بازآ که شود دل ما زنده 
یک لحظه ز فیض دمت مولا 
شادم که به لطف خدا بودم 
یک عمر اسیر غمت مولا 
آخر چه شود که نهی پایی 
بر دیده ام از کرمت مولا 
تا چند صدا زنم ادرکنی 
تا کی بدهم قسمت مولا 
امشب ز کجا گذری کآیم 
افتم به روی قدمت مولا 
آخر چه شود به من عطشان 
بخشند نمی ز یمت مولا 
تو رو به روی من و من کورم 
نزدیک تو از تو بسی دورم 
اسم تو دواست بنفسی انت 
ذکر تو شفاست بنفسی انت 
وصل تو بود همه جا رحمت 
هجر تو بلاست بنفسی انت 
گفتم که دعات کنم دیدم 
یاد تو دعاست بنفسی  انت 
عیدی که به ما گذرد بی تو 
بدتر ز عزاست بنفسی انت 
این خنده که بر لب ما بینی 
زخم دل ماست بنفسی انت 
خصم تو به طعنه ز من پرسد 
آقات کجاست بنفسی انت 
اشکی که زدیدة ما ریزد 
خون شهداست بنفسی انت 
ماییم چو ماهی دور از آب 
ای صاحب ما، ما را دریاب 
بی شوق تو شور نمی خواهم 
بی روی تو نور نمی خواهم 
بی مهر تو گر بدهندم گل 
از نخلة طور نمی خواهم 
از هفته و سال و مه عمرم 
جز روز ظهور نمی خواهم 
چشمی که ندیده تو را بستان 
من دیدة کور نمی خواهم 
من دل به بهشت نمی بندم 
من حور و قصور نمی خواهم 
از یوسف فاطمة زهرا 
جز فیض حضور نمی خواهم 
عمری به غم تو گرفتم خو 
من بی تو سرور نمی خواهم 
غمگین و گرفته و مهجورم 
تنها به وصال تو مسرورم 
دل داده ز دست شکیبایی 
من ماندم و دیدة دریایی 
ما بی تو بدان همه جمعیت 
خو کرده به غربت و تنهایی 
ای کرده هماره ز جمع ما 
با روی ندیده دل آرایی 
جز روی تو نیست در این عالم 
رخسار ندیده تماشایی 
بی خندة تو نبود هرگز 
در باغ وجود شکوفایی 
بی روی محمدیت گشتم 
لبریز ز گریة زهرایی 
کوتاه بود سخن میثم 
در وصف تو با همه گیرایی 
من مدح تو را به زبان دارم 
قلبم شده دفتر اشعارم