امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دل و جان ببازم گلِ خوش ببویم

 

دل و جان ببازم گلِ خوش ببویم

به ملک بخندم زفلک برویم

زخودی برآیم به خدا بپویم

رهم از هیا هو رخ هو بجویم

زشراب کوثر لب خود بشویم

که به مدح زهرا سخنی بگویم

گهر نبوّت صدف امامت

ثمر نبوّت، فلک کرامت

کتب رسولان همه در ثنایش

ملکوت اعلا شده جای پایش

نعمات رضوان نمی از عطایش

گل استجابت ثمر دعایش

نفس محمّد (ص) سخن خدایش

چو پدر بگوید پدرم فدایش

چه پری چه حوری چه ملک چه آدم

نتوان زند کس زثنای او دم

به شکوه، ذاتش همه کبریایی

به جلال، پیدا شرف خدایی

حرکات دستش به گره گشایی

جلوات حسنش به خدا نمایی

رخ مصطفایی، دل مرتضایی

به دَمش اجابت به کفش رهایی

به یتیم، مادر، به اسیر، یاور

به فقیر، ضامن به وجود، محور

احدی است ذاتش صمدی است رویش

نبوی است خُلقش علوی است خویش

دل و نور مهرش سرو خاک کویش

به فدای ابن و اب و امّ و شویش

گهر محافل دُرِ گفتگویش

حسنات، جاری همه جا زجویش

کرم خدایش شرف رسولش

چه بخوانم او را که فتد قبولش

قد و قامت او شجر ولایت

مه طلعت او قمرِ ولایت

همه نسل پاکش ثمر ولایت

حسن و حسینش گهر ولایت

زده تکیه بر او پدرِ ولایت

پسر شهیدش سپر ولایت

نفسش مسیح دل و جان حیدر

چه خوش است مدحش به زبان حیدر

به جلال داور به خدای منّان

به رسول اکرم به مقام قرآن

به علیّ اعلا به صراط و میزان

به زُمَر به یاسین به نباء به فرقان

به حقیقت دین به تمامِ ایمان

چه پری چه حوری چه ملک چه انسان

که به جز ائمّه احدی نشاید

به ثنای زهرا لب خود گشاید

صلوات داور به جمال زهرا

صلوات احمد به جلال زهرا

صلوات حیدر به کمال زهرا

صلوات قرآن به مقال زهرا

صلوات عترت به خصال زهرا

من و مهر حیدر من و آل زهرا

همه آرزویم همه آبرویم

بود اینکه یک دم جز از او نگویم

امّ و اُخت احمد که حقت ستوده

به لسان وحی از تو سخن سروده

به رخ تو خود را به نبی نموده

دل عقل کلّ را همه دم ربوده

درِ لطف و رحمت به تو شد گشوده

به نبود هستی سخن از تو بوده

تو تمامِ وحیی تو تمامِ دینی

تو چراغ عرشی زچه در زمینی

تو تمامِ عصمت تو تمام نوری

تو جلال انسان تو کمال حوری

تو جمال غیبی تو مه ظهوری

تو فروغ سینا تو شرار طوری

تو تمام مصحف تو همه زبوری تو

به رسول، جانی به علی سروری

تو تمام عصمت تو تمام قرآن

تو ولیّة الله خدای منان

به بزرگی تو به سیادت تو

به کرامت تو به سعادت تو

که نماز نازد به عبادت تو

که خداست فاتح به شهادت تو

که رسول بالد به ولادت تو

همه لطف و احسان بود عادت تو

زره کرامت نگهی به ما کن

به یتیم و مسکین در خانه واکن

زده در وجودم گل غم جوانه

زد و دیده، خونِ جگرم روانه

که زخار دارد رخ گل نشانه

تو و نقش سیلی تو و تازیانه

تو و زخم میخِ در و آستانه

زچه کُشت خصمت به کنارِ خانه

شرر غمت در جگر مدینه

نگهت به حیدر، نفست به سینه

تو که قلب هستی شده داغدارت

تو که جان حیدر شده بی قرارت

تو که عرشیانند همه خاکسارت

تو که فرشیانند همه جان نثارت

تو که هست گردون همه بر مدارت

زچه رو نباشد خبر از مزارت

به فدای دردت به فدای صبرت

که به چشم «میثم» همه جاست قبرت