دریــای خــامـوش پـــدر فــریــاد کـن فـریـادکن
فــــــریـــاد ثـــــــارالله را از سیـنــهات آزاد کــن
گه دیده بگشا سوی من گاهی عمو را یاد کن
بـا یـک تبسـم لحظـهای قلـب پــدر را شـاد کن
دل داده بر تیر بلا از عالمی دلبر شدی
هـر روز زیبـا بـودهای امـروز زیباتر شدی
ای آخرین سرباز من یک لحظه چشمی باز کن
ســر نهـــان بـا مـن بگــو ســـوز درون ابـراز کن
هنگــام معـــراجـت شـــده پــرواز کـن پرواز کن
سیـر فسبحــان الــذی آغــــاز کــــن آغـــاز کن
قـرآن من تفسیـر شو تعبیر شو تعبیر شو
سر تا قدم تکبیر شو چشم انتظار تیر شو
تــو کــوثـر مـــواج مـن تـو ســورۀ نـــور منی
یک غنچه نه یک باغ گل یک نخلۀ طور منی
هــم راز نــاپیـدای من هم سر مستور منی
هــم شعـر ایثار منی هم شور عاشور منی
سـرباز بیـدار منـی تنهــا خــریدار منی
بروی دست من علم بلکه علمدار منی
ای خـون حلـق تشنـهات روی خـــدا را آبرو
ای بـــوده از صبـــح ازل بـــا تیـر قـاتل روبرو
بــاید دهـــم آرایشت امـــروز بـــا خــون گلو
گر تاب گفتن نیستت با گردش چشمت بگو
تو آب میخواهی زمن یا شیر میخواهی علی
نـه، شیـر وصــل یــار را از تیـر میخـواهی علی
از آب پیکـان بــلا خـــود شیـر نـابت میدهم
در شعلۀ سوز درون سوزانده، تابت میدهم
از شیـر میگیـرم ولــی بـــا تیر آبت میدهم
با حلق خونین میبـرم دست ربابت میدهم
ای قتلگاهت دوش من ای قبر تو آغوش من
در پیـش پیکـان بـلا لبخند گـرمت نــوش من
پیـراهن خـونین کفـن، خـون آب غسـل پیکرت
گردیده روی دست من بر پوست آویزان سرت
بـا دسـت خـود دفنت کنم شـاید نبیند مادرت
از شـانــۀ مــن پــر زدی زهــرا گـــرفتـه دربرت
کردند خوابت بـا عطش دادند آب از ناوکت
از نخل «میثم» میچکد خون گلوی نازکت