امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
بهشت، قبضه ی خاکی بود زمعبر من

 

بهشت، قبضه ی خاکی بود زمعبر من

وجود، گم شده در تربت مطهّر من

در آن زمان که زمان و مکان وجود نداشت

خدای عزّوجل بود مدح گستر من

خدای خوانده مرا کوثر رسول خدا

رسول گفته که این دختر است مادر من

خدیجه مادر و احمد پدر و ائمّه پسر

بزرگ مرد دو عالم علی است شوهر من

منم بهشت نبوّت ائمّه میوه ی آن

منم سفینه ی عصمت علی است لنگر من

زهی سعادت آن تشنه ای که نوشد آب

به دست ساقی کوثر زحوض کوثر من

سلام گرمِ مسیحا به خون پاک حسین

درود مریم عذرا به صبر دختر من

شود به عرصه ی محشر مقام من معلوم

که روز، روز من و محشر است محشر من

کند قیام زجا از برای عرض سلام

حسین با تن مجروح در برابر من

بس است بهر شفاعت دو دست عبّاسم

که اوست با علم خود حسینِ دیگر من

فرشته گان الهی برات عفو به دست

زنند بوسه به پای بلال و قنبر من

روا بود که ببخشد گناه خلقت من

خدا به خون گلوی علیّ اصغر من

منم کتیبه ی عصمت منم صحیفه ی نور

که آیه آیه شد از تازیانه پیکر من

من آن خمیده درختم که از جفای خزان

شکست شاخه و از دست رفت نوبر من

قوی ترین سند غربت علی ثبت است

به دست و سینه و مِهر رخ منوّر من

سرشک سرخ و عذار کبود و موی سفید

نشان دهد کدر بی حیایی را

که قاتلم بنشیند کنار بستر من

مدینه و اُحد و مسجد الرّسول و بقیع

برای حفظ ولایت شدند سنگر من

چه پشت در چه به مسجد چه در دِل دشمن

علی علی سخن اوّل است و آخر من

زقول فاطمه «میثم» به نخل خود بنویس

که هر چه پیش بیاید علی است رهبر من