امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
به زانو سر نهادم خو گرفتم با غمت مادر

 

 

به زانو سر نهادم خو گرفتم با غمت مادر
ندارم آشنایی غیر کوه ماتمت مادر


نشینم تا سحرگه در کنار حجره‌ات تنها
سرشگ از دیده ریزم بر تو و عمر کمت مادر


چو پیران سرو قد چار ساله دخترت خم شد
به هیجده سالگی تا دید با قد خمت مادر


مرا بگذاشتی تنها و ترکم گفتی و رفتی
مگر من تا سحر شبها نبودم همدمت مادر


بنامحرم نمیگفتی غم خود را بگو دیگر
چرا صورت نمیدادی نشان محرمت مادر


بیا از غصه بگذاریم با هم سر بصحراها
بیابان را گلستان کن ز فیض مقدمت مادر


به هجران پدر بگریستی هر صبح و شب اینک
بیا و گریه کن بر غربت ابن عمت مادر


علی تنها شده برخیز و باز از او حمایت کن
به پیش خیل دشمن با بیان محکمت مادر


زبان را نیست یارا تا دهد شرح غمم امّا
بود آثار آن پیدا به شعر «میثمت» مادر