بند پنجم
عطش ز آب روان خـوشتـر است و تیـر از شیر
چه خوب شدگلویم راشکافتی ای تیر
تمــام مصـحـف خـــونین کـربــلا گردیـد
به تیر حرمله با خون حلق من تفسیر
به خون من بنویسیـد طفـل را این قوم
به روی دست پدرمیکشند بیتقصیر
سرم به پوست شدآویزوکس نمیداند
که تیر،حلق مرا پاره کـرده یاشمشیر
فشـاند خـون مرا بر سما امام حسین
که ای خدابه تو تقدیم میکنم؛تو بگیر
همین که تیربه حلقم نشست،برپدرم-
پیـام تسلیت آمـد ز سـوی حـی قدیـر
ندا رسیدکه غمگین مشوحسین عزیز!
که در بهشت، خدا میدهد به اصغـر، شیـر
به روی دست پـدر تا به تیـر،خنده زدم
ملائـکـه همـــه گفتنــد یکصـــدا تکبیـر
همــاره شـامـل حـالش دعــای اصغر تو
که «میثم» است مصیبتسرای اصغر تو
بند چهارم
دلـم چـــو وادی تفتیـده، دیده دریایی
ز زخـم حنجـر من خـون گـرفت زیبایی
بیــا ز خیمــه برون مـادرم! تماشا کن
ببین چگـونـه شـده اصغرت تماشایی
دگـــر بــه صــورت بـــابـا نگـــاه نتوانم
که تشنگی زدو چشمم گرفته بینایی
گلــو شکافتـــه امـــا هنـــوز سربــازم
اگــرچــه نیست دگـــر در تنم توانـایی
بــه خـون حنجـر مـن افتخار کن مادر!
کــه من همیشـه حسینی شدم تو زهرایی
مرا چو محسن خود فاطمه بغل گیرد
کنــد بــه جـــانب جنـت چو راهپیمایی
سخن ز خندۀ فتح خداست برلب من
به هر کجا شهدا راست گردِ هم آیی
قسم به دامن مادربرای کشته شدن
نبـــود خـــوبتــر از شـانـۀ پـدر جـایی
گلوی خویش به تیر عدو سپر کردم
بــه روی دست پـدر یـاری پدر کردم
بند سوم
اگر چه هُرم عطش کرده همچنان آبم
کمــان حــرملـه بـــا تیــــر کـرد سیرابم
شبــم بـه دامن مـادر نبـود خواب ولی
چــه زود بـــرد سـرِ شــانـۀ پـدر خـوابم
دگــر نبـود بـه تیـر سهشعبهام حاجت
که شعلههای عطش کرده بود بیتابم
دمی که خون زگلویم روانه شد،گفتم:
خــدای مـن! پـــدرم را چگـونـه دریـابم؟
از آن بـــه شانـۀ خـون خدا زدم لبخنـد
کـه داد فـاطمه بـا دست خویشتن آبم
بـه قبـر گمشـدهام حـاجت آورید همه
کـه قبـر گمشـدهام هست سینـۀ بابم
فقط نـه خـون حسینم، خدای را خونم
فقـط نــه بـــاب مـرادم، حسیـن را بابم
ز زخـــم تیـــر نه! بـر غربت پـدر بـاشد
اگــر ز دیـــده روان اسـت گــوهــر نابـم
به اشک و خون بنویسید با هزاران دست
کــه تیــر، راه نفس بـر گلـوی اصغر بست
بند دوم
عبادت است به دریای خون عبادت من
شهادت است به دوش پدرولادت من
بـه سیدالشهـدا، شخص سیدالشهدا
به روز حشر، کند فخر بـر سیادت من
اگـرچـه کـودکـم امـــا همـه سرافـرازان
ســرآورنــد فـــرود از پـــی ارادت مــن
حسین،خـون مـرا سوی آسمان پاشید
که آسمان شده سجادۀ عبـادت من
به حق،حیات دهد خون حنجـرم گـرچه
چهارده سده بگذشتـه ازشهادت من
مــرا بـه وادی خـون ننگـرید کودک شیر
که چون حسین،کرم بود و هست عادت من
ز دوش خون خـدا پر زدم به سوی خدا
ســلام اهـــل سعـــادت به این سعادت من
گلــوی تشنـه بـه تیـر سـه شعبه خنده زدن
حکایتیست زجانبـازی و رشـادت من
قســم بـه حنجـر خونین و روی گلگونم
بس است بهر شهادت دو قطرۀ خونم
بند اول
سلام بـر من و بر خون پاک حنجر من
کـز آن خضــاب شده روی حی داور من
مـن آن مجـــاهـد شـش مـاهۀ شهید استم
که روی شـانۀ خون خداست سنگر من
بـه خـون حنجـر مـن یافت آبرو اسلام
سپـــاه کفـــر، زمیـن خــورد در برابر من
به غیـرتیـرسهشعبـه کسی نمیداند
چـــه کـــرد بـــــا دل بـابا نگـاه آخـر من
مــرا درون حـــرمخــانـۀ امــــامحسین
بـــرای کـــربوبـــــلا پـــروریـد مــادر من
تبسمم بــه پدر گفـت ای پـدر تبـریک!
که شدشراب شهادت نصیب ساغرمن
چنانکـه مـن بـه جمـال پدر خـدا دیدم
حسیـن دیــد خـدا را بـه مــاه منظر من
اگرچه آب خوردنخل دین زخون شهید
بقای خون شهیـد است خون حنجر من
حسین، ذبح عظیم است من ذبیح حسین
بـه پاس خون خدا گشتهام مسیح حسین