امروز پنج شنبه ، ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
آتش به وجودم زن هر صبحی و هر شامی

 

 

آتش به وجودم زن هر صبحی و هر شامی

آنگونه که یا سوزد یا پخته شود خامی

از خون جگر کردم هر روز چراغانش

باشد که نهی یک شب بر چشم ترم گامی

تو برتر از آن استی کز من ببری جانی

من کمتر از آن استم کز تو ببرم نامی

دوش از غم هجر یار هر لحظه زدم صد بار

از سوز درون هویی از خون جگر جامی

یارم ز سفر آید این هجر به سر آید

هر شادی و هر غم راست آغازی و انجامی

در خاک رهش چون گرد بر باد دهم جان را

گر باد صبا آرد از کوی تو پیغامی

آرام دل زهرا باز آز ز دل صحرا

بازآ که ندارد دل بی روی تو آرامی

سر تا به قدم آهم، باشد که شبی ماهم

یا جلوه کند از در، یا سر زند از بامی

ای ماه دل افروزم بی تو است چو شب روزم

نه خرّمم از صبحی نه خوشدلم از شامی

من میثم این کویم دیوانه ی آن رویم

هر شب ز خیال تو برده است دلم کامی

از «میثم» اگر دوری در دیده ی او نوری

هر شب ز خیال تو بگرفته دلم کامی