اگرچه خصم کند نیستم، حبیب تو هستم
هنوز خاک وجودم نبود، دل به تو بستم
مرا به عالم زر، زرخرید کوی تو کردند
در آن زمان که نبودم به خاک پات نشستم
ز بسکه دور تو گشتم تمام لشکر کوفه
زدند طعنه و گفتند من حسینپرستم
هزار بار شکستند استخوان تنم را
هزارشکر که پیمان دوست را نشکستم
تنم که خورد زمین، سر به زانوی تو نهادم
سرم که گشت جدا، دامن تو بود به دستم
ز زخم خویش سرودم، به خون چهره نوشتم
که تو حبیب خدایی و من حبیب تو هستم
نیاز نیست حبیب تو را به بادۀ جنّت
قسم به خون شهیدان ز زخم تیغ تو مستم
به پیکرم شده این زخمها لباس شهادت
که از نخست چنین بوده با تو عهد الستم
مرا به سلسلۀ دوست بستهاند از آغاز
ز هم گسستم و زنجیر دوست را نگسستم
به روز حشر به «میثم» بهشت را صله بخشم
که از شرار درونش هماره با خبراستم