اگــر بـه جـای علـی دیگــری امـام نمیشد(سقیفه)
ز خــاندان نبــی هتــک احتـــرام نمیشد
نمیزدنـد در وحــی را بــه پهلــــوی زهــرا
بـه آتـــش دل او شعلــــه التیـام نمیشد
شهیــد اوّل راه علــی کــه محسـن او بــود
نیـــامده بـه جهــان عمـر او تمام نمیشد
کسـی بـه خـانۀ دخـت نبی هجوم نمیبرد
سکــوتها بـه علی پاسخ سلام نمیشد
ز تیــغ خصـم خـدا در طلــوع فجـر دو نیمـه
جبین شیـر خـدا در مــه صیـــام نمیشد
نمینشسـت معـــــاویـه بــر اریکـــۀ قـدرت
حسـن غـــریب مدینـه بدان مقام نمیشد
سـر حسین نمیرفـت نـوک نیـزه بـه کـوفه
اسیـر، دختـر زهـرا به شهر شام نمیشد
ز داغ مــالک و عمـــــار بعـد کشتـن زهـــرا
نصیب چشم علی اشک صبح و شام نمیشد
پیمبر این همه در ماتم حسین نمیسوخت
یزیـد سنگـــدل اینقــدر شــادکام نمیشد
همـاره سبـز بوَد تا بهار آل محمّد
سرشک دیدۀ میثم نثار آل محمّد
بند سوم
سقیفـه سنگـــر پیکــار بــا کتــاب خدا شد
سقیفه مرکز بیـداد و ظلـم و جور و جفا شد
خـدا گـــواست کـه تـا بـــامداد روز قیـــامت
ازاین سقیفه بهپا شد هرآنچه فتنه بهپا شد
شکست از لگـد ایـن سقیفـه پهلــوی زهـرا
دُرِ یگـــانهاش اوّل شهیــدِ شیـــرخــدا شـد
در این سقیفه به پا گشت نهروان و جملها
در ایـن سقیفـه خـدا را به اهلبیت چها شد
در این سقیفه علی شد خضاب صورتش از خون
به سجده فرق منیرش به ضرب تیغ دوتاشد
در ایـن سقیفـه بـه بـاران تیـر طعنۀ دشمن
بـه گـرد نعـش حسن، حـقِّ اهلبیت ادا شد
ز تیر و نیزه و شمشیر این سقیفه شد آخر-
هـر آنچـه بـا تـنِ صد چاک سیدالشهدا شد
خداگواست که بادست این سقیفه به مقتل
گلـوی تشنـه سـر از پیکر حسین، جدا شد
از این سقیفه خیام حسین سوخت در آتش
از این سقیفه روان،خون به دشت کرب و بلا شد
در این سقیفه هدف شد گلـوی نـازک اصغر
از ایـن سقیفـه به قلب حسین تیر رها شد
خدا گواست که از تیغ این سقیفه به یکروز
خلیـــل دیــد کــه هفتــاد دو ذبیـح فدا شد
به سوز سینۀ حیدر به اشک جاری زهرا
که در سقیفه جـدا شد سـر زراری زهرا
بند دوم
امــامت است بهـاری کــه نیست رنگ خزانش
طلایــهدار بــوَد ذات حــق بـه بُعـد زمانش
بگـــو هــزار خلیفـه کننـد غصـب خـلافت
سپهرمجد وشرف ازسقیفه نیست زیانش
اگـر ز جـان گـذرد، دل به این و آن نسپارد
کسی که روی علی راخدای داده نشانش
مــراست تـا نفـس آخـرین، امـام- امـامی
کــز اوّل آیــۀ اکمـال دین رسیده به شانش
مـرا امـام، امـامی بـوَد کـه شخـص محمّد
به نصِّ«انفسنا»خوانده است روح و روانش
هنـوز خشـک نگــردیده آب غسـل پیمبـر
کـه گشـت افعـی فتنـه دوباره باز دهانش
خـدا بــه داد دل گلــهای رسـد ز تــــرحّم
کـه گــرگ چنگ گشـوده بـه قصد جان شبانش
بــه سامــری گـرویدند امتــی کـه محمّـد
پـی هدایتشـان نـور داده، سوخته جـانش
دو مــاه و نیـم نـرفته است از غـدیر خدایا
چگــونه دیـن تـو از اهـل دین رسید زیانش
به سامری گرویدهست امّتی که ز هر سو
هــزار معجـزه دیـدهست از رســول زمانش
دوبـاره افعــی فتنه ز آستیـن زده بیرون
دوباره امت موسی شدند دشمن هارون