امروز دوشنبه ، ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
هان ای پدر ای چراغ راهم

 

هان ای پدر ای چراغ راهم

ای در همه عمر تکیه گاهم

ای از تو تمام بود و هستم

از روز ازل گرفته دستم

تو باغ بهار و من نهالم

از توست طراوت و کمالم

روزی که گرفتی ام سر دست

تصویر تو نقش در دلم بست

بر هر نفست مرا نیاز است

گوشم به نصیحت تو باز است

از کثرت سن اگر شکستی

آیینه ی پیری من استی

هر چند جوانم و رشیدم

من پیری خویش در تو دیدم

با عشق تو گشته ام هم آغوش

هرگز نکنم تو را فراموش

هر موی سفید تو کتابی ست

بر من زنصیحتت خطابی ست

در چین جبین تو نوشته

صد دوره کتاب از گذشته

گوید به من این قد کمانی

یک چشم زدن بود، «جوانی»

آن روز که چشم خود گشودم

بینای جوانی تو بودم

افسوس که گشته ای زمین گیر

من گشته جوان تو گشته ای پیر

دردا که زکودکی هماره

دادم به تو رنج بی شماره

نادانی من دل تو خون کرد

پیوسته غم تو را فزون کرد

بر غفلت من گریستی تو

نشناختمت که کیستی تو

دادی زکرم تو حمد، یادم

تا من به نماز ایستادم

این اشگ که ریزد از دو عینم

بردی تو به مجلس حسینم

دارم زتو قلب منجلی را

آموختم از تو یا علی را

روح تو دمید در سرشتم

تا سینه زن حسین گشتم

گه برده به سوی کربلایم

گه جانب مشهد الرّضایم

ای بار محبّت به دوشم

آوای اذان تو به گوشم

آورده برون مرا زغربت

برداشته کام من به تربت

دردا که دمی که نیستی تو

معلوم شود که کیستی تو

روزی که رود زکف توانم

لبخند زند به من جوانم

آن روز شناسمت که دیر است

پیش تو جوانیم حقیر است

ای سرو به هم شکسته ی من

ای پیر زپا نشسته ی من

گفتی همه عمر تا بمیرم

یک لحظه رفیق من نگیرم

حکم تو مرا هماره دِین است

والله رفیق من حسین است

من نور هدایت از تو دارم

قرآن و ولایت از تو دارم

ای ناز کشیده در نیازم

ممنون توام به هر نمازم

مدیون محبّت تو هستم

افسوس که می روی زدستم