امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
ز ماه روی تو چشم سیاه‌بینان دور

 

 

ز ماه روی تو چشم سیاه‌بینان دور

چنانکه شب پره از آفتاب گردد کور


چگونه شهره نگردد در انجمن سخنم

که گشته‌ام بمدحیت سرائیت مشهور


گناه کار و سرافکنده و ملولم لیک

به سینه مهر تواَم سخت آفریده غرور


به تیرگی  ننهم روی و، راه گم نکنم

که از چراغ تو در مذهب  تو دارم نور


مرا که جامة عزت به تن ز مذهب تو است

مذاهب دگران است وصلة ناجور


سرور هر دو جهان بی غم تو عین غم است

غم تو در دل عشاق تو فکنده سرور


هزار شکر که در راه و رسم جعفریم

خدا ز خلقت من داشته همین منظور


قسم به روت که بر باغ خلد پشت کنم

اگر به بزم تو بر من دهند فیض حضور


ششم امامی از شش جهت فروغ رخت

چو نور ذات خداوندگار کرده ظهور


زمینیان و سماواتیان باوج کمال

کتاب فضل تو را روز و شب کنند مرور


کسی که گرد رخت گشت، حَجُّهُ مقبول

کسی که فیض رهت یافت سَعیُهُ مشکور


شود حجیم بهشت از اشاره‌ت چه عجب

نسوخت گر تن هارون مکیّت به تنور


پی شناخت فضل مفضّلت، لنگ است

کمیت نیز پی عقل و علم و درک و شعور


کجاست جابرحیان کجاست حَمرانت؟

که بارد از لبشان خلق را دُرّ منثور


به پای نطق هشام تو خصم را گردید

زمین بدان همه گستردگی به تنگی گور


به شرق و غرب زکوی تو هر که روآورد

پناه برده به فرعونیان زوادی طور


شد از زبان تو جاری بکرّسی دانش

هر آنچه از لب دانشوران شود مذکور


چه داشتند که در مذهبت نداشت رواج

چه گفته‌اند که در مکتبت نَبُد مشهور


به دار عشق شما بسته‌ام دل و زین در

نه در هوای بهشتم نه فکر دیدن حور


کجا به دانه دهد دل خیال لانه کند

اگر بظلّ سلیمان مقام گیرد مور


لوای نصر خدا از قیام تو است بیا

اگر چه خون به دلت کرد روز و شب منصور


سر برهنه و پای پیاده در دل شب

برای بردنت اِبن ربیع شد مأمور


کجا رواست به آل رسول این احضار؟

که بهر قتل، عزیز ورا برند به زور


نگاهداشت تو را روی پای ساعتها

نکرد رحم به آن نازنین تن رنجور


نگفت، خسته شدی روی پای خود بنشین

نخواست فاطمه را لحظه‌ای کند مسرور


کشید تیغ به قتلت ولی به خود لرزید

که دید جدّ تو او را کند نگاه از دور


سه بار خواست که خون مقدّست ریزد

ز بیم ختم رسل شد به حُرمَتَت مجبور


نکرد عاقبت جدّ و مادرت شرمی

که داد زهر جفایت به خوشة انگور


جمال تو که جمال خداش می‌خواندند

هزار حیف که در خاک تیره شد مستور


چگونه اهل زمین قلبشان رضایت داد

که جا دهند سپهر کمال را در گور


ز سوز سینه به قبرت چراغ افروزم

اگر شبی فتدم گوشة بقیع عبور


در بقیع تو بسته است و از پس دیوار

تو را زنند صدا زائرین به شیون و شور


نه مشعل و نه رواقی نه قبّه‌ای نه دری
نهان به سینة ظلمت شده است آیت نور


اگر که بوسه نزد بر حریم تو «میثم»
نداده راه عدو زین سبب بود معذور