امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
طبیبا زخم مولا را دوا کن

 

طبیبا زخم مولا را دوا کن

طبیبا زخم او آهسته وا کن

مدارا کن به این فرق شکسته

که شمشیرش به پیشانی نشسته

طبیبا قلب زینب را شکستی

تکلم کن چرا ساکت نشستی

سکوتت قلب زینب را زند نیش

مسوزانم سینه ما را از این بیش

مگر در زخم بیمارت چه خواندی

که لب بستی و از گفتار ماندی

به پیشانی بیمارت چه دیدی

چرا دل از حیات او بریدی

طبیبا کودکان چشم انتظارند

بجز بابای ما بابا ندارند

طبیبا مستمندان بی غذایند

همه چشم انتظار مرتضایند

چرا گردیدی از گفتار خاموش

مگر خواهد شود زینب سیه پوش

تکلّم کن زبیمارت سخن گو

ولی آهسته برگوش حسن گو

طبیب از دیدن زخم علی سوخت

نگه بر چشم گریان حسن دوخت

بگفت ای مصطفی را میوۀ دل

مرا از نسخه بنوشتن چه حاصل

زمام چاره دیگر دست من نیست

دوائی بر علی غیر از کفن نیست