امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم

 

 

شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم

کسی بر من نمی گرید به غیر از چشم گریانم

من از دوران طفلی تا جوانی خون دل خوردم

که از هر ناله می جوشد هزاران درد پنهانم

میان حجرۀ دذر بسته مثل شمع، می گریم

مگر با قطرۀ اشکی شود تر چشم گریانم

تمام عمر با تنهائی و غربت گرفتم خو

ولی وقت شهادت مادرم زهراست مهمانم

که دیده صید، دست و پا زند، صیاد کف بر کف

اَلا صیاد من صید توام دیگر مسوزانم

اَلا ای آه، از زندان تنگ سینه بیرون شو

که من با ناله داد خویش از صیاد بستانم

گهی نام محمّد بر لبم گه یا رضا گویم

کهی رو به مدینه گه بود سوی خراسانم

شریک زندگی گردیده قاتل، خانه ام مقتل

انیسم اشک چشم و حجرۀ در بسته زندانم

مرا کشتی دگر شادی مکن ای دختر مأمون

گرفتم نیستم فرزند پیغمبر، مسلمانم

زسوز خود سرودن سوز دل دادم تو را (میثم)

که خورده نظم تو پیوند با اشک محبّانم